مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

منافع آگاهی هیجانی

منافع آگاهی هیجانی

 بینش­هایی نسبت به هیجاناتمان از پاول اکمن

در سال ۱۹۶۰، یک پژوهشگر آمریکایی به پاپوای گینه ی نو برای مطالعه تظاهرات چهره ای مردم منزوی سفر کرد. یافته­ های او که تا حد مخالفت با تفکر انسان شناسان معاصرش پیش رفت، زمینه ای برای پژوهش پیشگامانه او در زمینه هیجانات فراهم کرد و این پژوهشگر- پاول اکمن- تا جایی کارش را ادامه داد که به یکی از تاثیرگذارترین روان شناسان قرن بیستم تبدیل شد. کار او مسیر گسترده ای را دنبال می کند، از پژوهش در مورد هیجانات به عنوان برنامه هایی جهانی که قسمتی از آنها توسط طبیعت نوشته شده تا پژوهش در مورد برنامه هایی که بخشی از آنها از طریق تجربه نسبت به اسراری که ابرازهای ریز چهره آشکار می سازد، نوشته می شوند. اکمن امروز هم از طریق همکاری  با دالای لاما (اطلس هیجانات) و یا محصولات  هالیوودی (درون برون)، همچنان در حال کار روی افشای اسراری در مورد دنیای هیجانی ماست. چندین دهه­ پس از فراگیر شدن بینش او، اکمن می­ گوید که شاید بتواند هیجاناتش را بیشتر درک کند و بفهمد. اما با یک لبخند اضافه می کند این بدین معنا نیست که که توانایی مدیریت بهتر هیجاناتش را بدست آورده است. 

در اینجا اظهارات اکمن را ارائه می کنیم:

آگاه شدن از هیجانات چگونه به ما کمک می کند؟

پژوهش من نشان داده که مردم دوست دارند بتوانند در مورد چیزی که در موردش هیجانی می شوند و نحوه رفتارشان به هنگام هیجانزده شدن حق انتخاب داشته باشند. اما در واقعیت ما چنین حق انتخابی را نداریم. کلید هر دو داشتن آگاهی بهتر است. معمولا از اینکه هیجانی هستیم آگاه نیستیم تا زمانی که چیزی شبیه این می گوییم، «اوه، سرمو گم کردم». خب، سرتو گم نکردی،  تو فقط آگاهی از احساسی که در آن لحظه داشتی را از دست داده ای. این ماهیت هیجانات است و من معتقدم که نباید این حق انتخاب را داشته باشید. هیجانات تان باید این نمایش را هدایت کنند، نه تصمیمات منطقی تان. این روزها، شکارچی خطرناک بسیاری از ما راننده­های مست هستند. اگر هیجانات تان نمی توانستند کنترلتان را به دست بگیرند و برایتان تصمیم گیری کنند، در حین رانندگی در آزادراه نمی توانستید زنده بمانید. ما مکانیزمی داریم که اتفاقات را به سرعت ارزیابی می کند، خطر را حس می کند و بدون فکر پاسخ می دهد و زندگی مان را نجات می دهد. اما همین مکانیزم باعث می شود که گاهی اوقات کاملا نامتناسب واکنش نشان دهیم. مانند زمانی که در واقعیت خطری وجود ندارد، و پاسخی که می دهیم پاسخ درستی نیست.

چرا به هیجانات نیاز داریم؟

اگر هیجانات را نداشتیم خیلی خطرناک می شد. هم­ چنین زندگی بسیار کسل کننده می شد. زیرا که هیجانات مان ما را هدایت می کنند- هیجان زدگی، لذت، و حتی خشم. خشم می تواند اجباری برای عدالت اجتماعی باشد. خشم می تواند ما را به تلاش و تغییر محیط مجبور کند، زیرا چیزی که می بینیم چیزی است که فکر می کنیم اشتباه است. پس هیجانان اساساً سازنده اند و مخرب نیستند. با این حال، در موارد خاص می توانند مخرب هم باشند، مانند زمانی که چیزی که در جریان رشد یاد گرفته ایم برای محیط و شرایط کنونی مان چندان سازگار نیست.

چگونه می توانیم در مورد رفتار هیجانی مان حق انتخاب هایی داشته باشیم؟

هیجانات ما تاثیر دوگانه ای دارند. آنها تحت تاثیر چیزهایی قرار گرفته اند که برای گونه ما انطباقی بوده و در جریان تربیت مان سازگارانه بوده اند. اگر می خواهید در مورد چیزی که در موردش هیجانی می شوید حق انتخاب داشته باشید، خنثی کردن چیزهایی که نتیجه تکامل گونه ها هستند بسیار دشوار است. ممکن است بتوانید یاد بگیرید بعضی چیزها را که به رشد و تربیت خودتان مربوط می شود را خنثی کنید. فروید درست می گفت: چیزهایی که در آغاز در مورد هیجانات تان یاد گرفته اید، حتی اگر دیگر متناسب با محیط و شرایط کنونی تان نباشند، همچنان تاثیر بزرگی بر شما دارند. کلید حق انتخاب داشتن در مورد رفتار هیجانی تان، آگاه بودن از این واقعیت است که هیجانی شده اید. تا زمانی که آگاه نشوید، در مورد رفتارتان حق انتخابی ندارید. این چیزی است که دوست داریم بتوانیم انجام دهیم. اما چیزی است که هیجانات مان نمی خواهند قادر به انجامش باشیم.

آیا آگاهی معادل بهوشیاری است؟

بهوشیاری اصطلاحی است که از بازنگری غربی رویکردهای بودیستی بیرون می آید و با تکنیک خاصی در جهت تلاش برای ارتقای آگاهی مرتبط است. بهوشیاری اندکی نسبت به چیزی که من در موردش صحبت می کنم محدودتر است، زیرا نامی برای یک رویکرد خاص در جهت رشد آگاهی است.

آیا می توانیم هیجانات را خودمان از طریق تظاهرات چهره ای مان تولید کنیم؟

به طور متناقضی ما غم را راحت تر از لذت می توانیم بخودی خود تولید کنیم. هر کسی می تواند لبخند بزند، اما انقباض ماهیچه ای که لبخند را خلق می کند لذتی را تولید نمی کند. برای برانگیختن لذت نیاز است ماهیچه بیرونی چشم ها را نیز منقبض کنید و صرفا 10 درصد می توانند خودخواسته این کار را انجام دهند. اگر هر دو را به طور خودکار انجام دهید، شروع به احساس لذت می کنید: شما همان بخش هایی از مغز را فعال می کنید که در زمان احساس خودبخودی لذت فعال هستند. اما اکثریت ما نمی توانیم این کار را انجام دهیم. حافظه مسیر خوبی برای تولید تجارب هیجانی گذشته و تجربه دوباره آنهاست در صورتی که گرفتار یک هیجان نباشیم. بنابراین، هر فردی خودش می تواند با یادآوری یک تجربه لذتبخش، لذت را تولید کند.

آیا می توانیم از طریق تظاهرات ریز چهره دیگران به درستی بگوییم که آنها چه احساسی در موردمان دارند؟

می توانیم به درستی بگوییم که چه احساسی دارند، اما نمی دانیم که چه چیزی احساس شان را جرقه زده است- ممکن است ما جرقه زننده احساس شان نباشیم. من عبارت خطای اتلو را ابداع کردم. اتلو در نمایش بزرگ شکسپیر، به درستی متوجه ترس دزدمونا شد. اما محرک ترس را به غلط شناسایی کرد و به همین دلیل او را کشت. (او فکر کرد که ترس او را از خیانت کردن دیده، در حالی که دزدمونا از شوهر حسودش ترسیده بود). هیجانات به ما نمی گویند که چه چیزی آنها را جرقه زده است. فرض ما بر این است که محرک هیجانات آشکار می شود. اما پیش فرض های ما، مانند پیش فرض اتلو، می توانند به شدت گمراه کننده باشند. دشمن توانایی تشخیص محرک هیجانات، پیش بینی ها و انتظارات خودمان است. باید ذهن بازی داشته باشیم، و این موضوع راحتی نیست. کار دالای لاما و من روی اطلس هیجانات برای این بود که به افراد برای یافتن ذهنی آرام کمک کنیم.

چرا داشتن یک ذهن آرام به شدت مهم است؟

با یک ذهن آرام به احتمال بیشتری می توانید یک تصمیم منطقی و متناسب با موقعیت بگیرید. زمانی که گرفتار یک هیجانید، احتمال دارد که ادراکات تان در مورد آن موقعیت در جهت چیزی که با آن هیجان جور درآید دچار سوگیری شود. شما متوجه موضوعاتی که جور درنمی آیند نمی شوید. پس ذهن آرام یک پیش شرط حیاتی برای توانایی پاسخگویی و واکنش به واقعیت است، نه پاسخگویی به امور غیرواقعی که در موردشان مشغله دارید. دالای لاما می گوید اگر بعدا از احساستان آگاه شوید، این توانایی در سطح پیش از مهدکودک است. اگر بلافاصله بعد از تجربه هیجان آگاه می شوید، این توانایی در سطح پیش دبستانی است. در دبیرستان در حین تجربه هیجان فرد آگاه است، و در کالج همین که هیجانی برانگیخته می شود، فرد آگاه می شود. این چیزی است که همه ما خواهان آنیم، زیرا می توانیم تصمیم بگیریم که آیا می خواهیم درگیر شویم یا خیر، تا اپیزودهایی که پایان شان پشیمانی است را خلق نکنیم. و من فکر می کنم که یادگیری این مسئله برای هر کسی امکان پذیر است.

هنر و تسکین روح کودکان

هنر و تسکین روح کودکان

هنر یکی از جنبه­های جهانی و مهم بیانگر انسان است و طول عمرش به قدمت تمدن بشری است. استفاده از هنر برای تسکین و تسلط بر هیجانات، به قدمت نقاشی­های ترسیم شده بر دیوار غارهاست (آرون-بین، ۲۰۰۵). هنر بیانگر، فعالیتهایی چون رقص، نقاشی، نمایش، نوشته­های خلاقانه، نوشتن شعر، نواختن موسیقی، مجسمه سازی و عکاسی را در بر می­گیرد. هنرهای خلاقانه به بچه­ها فرصت رشد آرامش جسمی و روانی را می­دهد. بسیاری از کودکان و بزرگسالانی که در کمپ نازی­ها در طول جنگ جهانی دوم زندانی بودند، از نقاشی و طراحی برای سازگار شدن با فجایع ترسناکی که در طول روز با آن مواجه می­شدند، استفاده می­کردند.

هنرهای بیانگر از دیرباز به منظور ارتقای سلامت روان و حمایت اجتماعی در کار با کودکان مورد استفاده قرار گرفته­اند. هنر به کودکان امکان بیان احساسات، ادراکات، افکار و خاطراتشان را می­دهد در حالی که کلمات چنین امکانی را فراهم نمی­کنند (مالچیودی، ۲۰۰۵). مطالعات نشان می­دهد که هنرهای بیانگر از طریق ایجاد فرصتی برای به اشتراک گذاشتن تجارب در فضایی همدلانه و حسی، امکان رهایی از اضطراب و استرس­های روان­شناختی را برای کودکان آسیب­دیده فراهم می­سازد.

به طور ویژه­تر شواهدی وجود دارد که نشان می­دهد پرداختن به فعالیت­های هنری، حتی به عنوان ناظر فعالیت‌های خلاقانه دیگران بودن یا مبتدی بودن در کارهای خلاقانه، می­تواند خلق، هیجانات، و دیگر حالات روان­شناختی را بهبود بخشد و تاثیر قابل توجهی نیز بر پارامترهای فیزیولوژیکی مهم دارد. هم­چنین درگیری در فعالیت­های خلاقانه، پتانسیل کاهش افسردگی و استرس را دارد و می­تواند به عنوان ابزاری برای تسکین خستگی ناشی از بیماری های مزمن عمل کند.

هنردرمانی کاربرد هنر به عنوان یک ابزار روانشناختی برای کمک به ارتقای ابراز وجود، مهارت­های سازگاری خلاقانه، و تقویت تصویرخود است. در واقع کاربرد هنر برای کمک به افراد در شناخت چالش­های متفاوت و مسائلی است که در زندگی­شان با آن مواجه می­شوند.

هنرهای بیانگر به کودکان از طریق تغییر فیزیولوژی­شان کمک می­کند. پرداختن به هنرهای نمایشی به تغییر سیستم پاراسمپاتیک مغز کودکان منجر می­شود (لین، ۲۰۰۵). تنفس­شان کندتر می­شود، فشار خونشان کاهش می­یابد، و بدنشان ریلکس­تر می­گردد. این تغییرات به کاهش بیش برانگیختگی فیزیولوژیک یا پاسخ جنگ و گریز می­انجامد که با استرس همراه است. نمایش خلاقانه زیست شیمی را تعدیل می­سازد و سلامت جسمی را ارتقا می­دهد. زمانی که کودکان در فعالیت­های هنری شرکت می­کنند، به میزان زیادی وضعیت بدنی­شان تغییر می­کند. فرایندهای خلاقانه باعث می­شود که مناطق خاصی از مغز، اندورفین و دیگر انتقال دهنده­های عصبی را آزاد کنند که بر سلول­های مغز و دیگر سلول­های سیستم ایمنی تاثیر می­گذارند، درد را تسکین داده و به فعالیت موثرتر و کارآمدتر سیستم ایمنی می­انجامد. اندورفین مانند مخدر عمل می­کند و به تجربه گشایش، ارتباط، و آرامش منجر می­شود. در ارتباط با این تغییرات فیزیولوژیک، هنر می­تواند به طور منظمی نگرش­های افراد، حالات هیجانی و ادراک درد را تغییر دهد (لان،۱۹۵۷).     

عصب روانشناسان نشان داده­اند که مراقبه، هنر و تسکین از منبع واحدی در بدن سرچشمه می­گیرند: تمامی اینها با الگوهای تغییرات مغزی و بدنی مشابهی در ارتباطند.

سن و مرحله رشدی یک کودک بر چگونگی تاثیر تجربه تحصیلی، مراقبت والد-فرزندی یا درمانی بر مغز او تاثیر قابل توجهی دارد. کودکانی که در سن پایین دچار تروما شده­اند فرایند سازگار شدنشان نسبت به کودکانی که در سنین بزرگسالی دچار تروما می­شوند متفاوت است.

با توجه به شیوه­ای که مغز رشد می­کند، از پایین  به بالا و از درون به بیرون، مناطق متفاوتی از مغز در طول تروما با توجه به سن کودک تحت تاثیر قرار می­گیرند. هر چه سن کودک در طول تروما پایین تر باشد، تحریک راه­های عصبی خاصی نیاز می شوند که رشد سالم مغز را ارتقا می­دهند. هنرهای بیانگر به کودکان در مدیریت تجارب بسیار سخت یا دردناکی کمک می کند که هضم شان مشکل­تر است. در واقع آگاهی و رشد روانشناختی یک کودک از طریق هنرهای بیانگر رشد می­کند. استفاده از هنرهای بیانگر به رشد هوش حسی حرکتی کودکان می انجامد که در تجسم و بیان مفاهیم و ایده­های انتزاعی به کودکان کمک می­کند.

اگر کودکان استعداد رشد و شکوفا شدن را داشته باشند، ما بزرگسالان باید تمامی روش­های نوآورانه، ارزان و اثبات شده علمی را که به  آنها در رهایی و تسکین ترومای کودکی شان کمک می­کند، به کار بگیریم.

علاوه بر اینکه هنر یک راه ابراز هیجانی برای کودکان است، هنردرمانی می تواند به آنها به طور واقعی در رشد و درک بهتر هیجانات شان کمک کند. توصیف کلامی عصبانیت یا آسیب برای کودکان آسان نیست، اما یک کودک می تواند هیجاناتش را در یک نقاشی، شعر یا رقص نمایش دهد و درک احساساتش را برای خود و دیگران آسانتر سازد. هم چنین هنر نقطه شروعی برای مکالمه است که می تواند منجر به ابراز بازتر احساسات و افکار شود. در نتیجه درمانگر، والد یا کودک می توانند به هیجاناتی بپردازند که کودک هرگز از آنها خبر نداشته است.

پرداختن به فعالیت های هنری هم چنین به کودکان امکان رشد اعتماد بنفس را می دهد. این روشی برای گشودن امکان دیالوگ در مورد موقعیت هایی است که ممکن است مواجهه با آنها یا به اشتراک گذاشتن شان دشوار باشد. تبدیل هیجانات به کاری خلاقانه هم اثری درمانی دارد و هم به افزایش آگاهی کمک می کند.

سازگاری با درد و خشم

سازگاری با درد و خشم

وقتی که خشمی وجود دارد، دردی زیر آن پنهان شده است. (اکهارت تول)

اکثریت ما به سهم خودمان خشم و درد را تجربه کرده ایم، بعضی از ما بیش از دیگران. اما آیا هیچ وقت در بحبوحه‌ی خشمتان برای لحظه‌ای توقف کرده اید و به این مسئله فکر کنید که زیر این همه خشم چیست؟ دلیل ریشه ای آن چیست؟ در بسیاری از موارد احتمالا تشخیص علت هیجان یا شناخت علت دقیق آن مشکل است. تمام چیزی که می دانید این است که انگار دارید منفجر می شوید، هیچ چیز خوب پیش نمی رود و به نظر می­ آید که نمی توانید از این وضعیت رد شوید. گاهی اوقات ممکن است به این بیانجامد که خرابکاری کلامی کنید یا رفتارهای ناسالمی را انجام دهید، مانند نوشیدن زیاد، خوردن وسواس گونه، پرداختن به رفتار جنسی پرخطر و بی قید و بند. در بالاترین حد ممکن است حتی به خودتان و یا دیگران آسیبی عاطفی برسانید. در حالیکه اندکی توجه و آگاهی به خود و تعدادی از راهبردهای سازگاری می تواند کمک کند که کل آن روز را از دست ندهید.

کمی آزادی عمل به خودتان بدهید.

 اول، کمی آزادی عمل به خودتان بدهید. تشخیص دهید که علت این خشم چیست و به خودتان فرصت درک عامل پشت آن را بدهید. این بدین معنا است که می توانید سر دیگران فریاد نکشید، یا اشیا را پرت نکنید، یا به طور عمدی کار خودتان یا دیگران را خراب نکنید یا نسبت به تلاش های خودتان بیش از حد انتقادگر نباشید. این بدان معناست که می توانید دکمه ی توقف خشمتان را فشار دهید و دلایل منطقی تری را برای آن پیدا کنید و بعد تعدادی راهبرد سازگاری، برای غلبه بر خشم و ادامه زندگیتان به کار گیرید.

دلیل احتمالی را بیابید.

برای مثال، ممکن است به علت موفقیت دیگران عصبانی باشید. زیر خشم و حسادتتان ممکن است این درد باشد که قادر به حمایت کافی از عزیزانتان نیستید زیرا فاقد ابزارهای ضروری هستید، ترکیبی از فقدان و شرایط یا دلایل دیگری که نمی توانید به اندازه فردی که از او عصبانی هستید موفق عمل کنید. عصبانیت تان از او به اندازه عصبانیت تان از خودتان نیست. دلیل ریشه ای در اینجا، دردی است که از احساس ناکافی بودن، شکست، ناتوانی در دنبال کردن چیزی تا به آخر یا هر عامل دیگری ناشی می شود. با شناخت درد زیر خشم، می توانید برنامه یا راهکاری را پیدا کنید که در رد شدن از آن خشم و درد و تبدیل آن به عملی اثربخش­تر کمک تان کند. آیا فایده ای دارد؟

قطعا بله، همانطور که درد بدنی به علت پزشکی زیربنایی آن بستگی دارد.

 اگرچه ممکن است از اینکه عصبانی هستید احساس درد کنید، اما درد، علت خشمتان نیست. خشم و درد همچنان شانه به شانه ی هم حرکت می کنند. یادگیری چگونگی مواجهه با آن و مدیریت هر دوی اینها برای زندگی سالم، شاد، مولد و خودکارآمد ضروری است.

راهبردهای سازگاری متنوعی را بکار گیرید.

چگونه این را انجام دهید؟ راهبردهای سازگاری متنوعی وجود دارد.

همواره توصیه شده است که برای رد مشکل پزشکی احتمالی یا درمان مشکلی که تشخیص داده شده، سراغ پزشک بروید.

ـ تکنیک های کاهش استرس را یاد بگیرید و تمرین کنید، شامل مراقبه، یوگا، تمرین های تنفس عمیق، تمرین های بدنی، پیاده روی در طبیعت، خواندن کتابی لذت بخش، وقت گذرانی با دوستان یا شریک عاطفی.

ـ با یک دوست، عشقتان یا عضوی از خانواده حرف بزنید و از او برای کار کردن روی خشم و دردتان تقاضای کمک و حمایت کنید. از این مسئله شگفت زده خواهید شد که چقدر دیگران می توانند مراقب و متوجه شما باشند زمانی که تقاضای کمک کنید. زمانی که دیگران درخواست کمک می کنند آماده ی جبران باشید.

قبل از حرف زدن، فکر کنید. به تاخیر انداختن پاسخ به شما زمان کافی برای سنجیدن چیزی که می خواهید بگویید را می دهد، و شما را از اشتباهی بزرگ به خاطر گفتن چیزی نامتناسب و پیامدهای ماندگار آن دور می کند. این تکنیک را هرجا و هر زمانی که چیزی به ذهنتان می رسد، استفاده کنید. مثالهای پاسخ های نامتناسب عبارت است از: فحش دادن یا تنه زدن به راننده ای بی توجه یا بی ملاحظه، زیر لب گفتن ها و غرغر کردن به رئیس یا همکارتان، برگرداندن خشمتان به شریک عشقی و اعضای خانواده تان، و فرستادن پیام یا ایمیلی گستاخانه.

روی بهبود رژیم تان کار کنید که غذاهای سالمی را شامل شود.

از اینکه نیاز به مایعاتتان تامین شده، مطمئن شوید. بدنتان به مایعات برای سلامت و عملکرد بهینه نیاز دارد.

 مغزتان را با پازل های چالش برانگیز، بازی های لغات، پیدا کردن راه حل های خلاقانه برای مشکلات هر روزه تان تحریک کنید.

برای تمام خوبی هایی که دارید، قدردان باشید. قدردانی یکی از هیجانات زندگی بخش است.

تجاربتان را با دیگران به اشتراک بگذارید تا بتوانند از اندوخته ی خرد شما نفعی ببرند.

اغلب بخندید. خنده رایگان است و مقادیر مناسبی اندورفین تولید می کند و به لحاظ شیمیایی باعث احساس خوبی در بدن می شود.

خواب شبانه ی خوبی داشته باشید.

با دعا روح معنوی تان را تقویت کنید.

برای ایجاد تعادل در زندگی تان بکوشید: در خانه، کار، با دوستان، همسایگان و آشنایانتان.

وقتی که می خواهید ریلکس کنید عوامل حواس پرتی تان را حذف کنید. زمان استفاده از تکنولوژی را کاهش دهید تا مغزتان رها شود و حیات دوباره بیابد. این به نوبه ی خود باعث کاهش استرس می شود.

دوست، همکار و همسایه ی خوبی باشید.

یک فهرست از اهدافی تهیه کنید که می خواهید تعقیب کنید و برای رسیدن به تک تک شان تلاش کنید.

رویایی بزرگ داشته باشید. فکر کردن در مورد آیتم های لیست آرزوهایتان چیز فوق العاده ای است. اگر چیزی را قویاً بخواهید، می توانید راهی برای آن پیدا کنید حتی ناقص.

اگر خشم سمی تان ادامه یافته و به بخش های دیگر زندگی تان سرایت کرده و پیامدهایی منفی را به بار آورده است، درمانگری را ملاقات کنید تا به شما برای عبور از آن کمک کند.

به یاد داشته باشید که در عین اینکه درد و خشم می توانند مشکلاتی را برایتان ایجاد کنند، می توانید کاری در مورد این هیجانات انجام دهید. اگرچه مجبور به انجام کاری نیستید. در اکثریت موارد انتخاب با خودتان است.

وسواس فکری عملی

وسواس فکری عملی

اختلال وسواس فکری عملی (OCD) یک اختلال روانشناختی است که با افکار و اعمال وسواسی مشخص می شود. قبل از ادامه ی این متن، باید اشاره کنم که شناسایی وسواس فکری عملی بدون شناخت بیشتر فرد و محیطش امکان پذیر نیست. مثال های زیر در مورد تشخیص OCD تنها با هدف شرح آن ارائه شده اند.

افکار وسواسی

افکار وسواسی افکار ناخوانده تکرارشونده ای هستند (افکاری که می توانند در قالب تخیلات یا تکانه ها نیز باشند). لغت «ناخوانده» را به خاطر داشته باشید. افکار وسواسی ناخوشایند و ناخواسته هستند. آنها اضطراب بالایی را جرقه می زنند. در واقع به دلیل پریشانی که افکار وسواسی ایجاد می کنند، افراد می کوشند که آنها را نادیده بگیرند و یا با افکار و اعمالی دیگر آنها را «خنثی» کنند (که در مورد این بعداً بیشتر توضیح خواهم داد).

اجازه بدهید در مورد افکار وسواسی به چند مثال اشاره کنم:

  • ـ والدی که مکرراً فکر می کند که باید کودکش را در زمان خواب بکشد.
  • ـ فرد غیر هم جنسگرایی که تخیلات تکرار شونده ای در مورد درگیر شدن در رابطه جنسی هم جنسگرایانه دارد.
  • ـ مرد جوانی که به هنگام رانندگی برای هدایت ماشینش به درون ترافیک احساس اجبار می کند.
  • ـ مامور پلیسی که در افکار ناخوانده اش تصور می کند که شاید از کشتن افراد بی گناه لذت می برد.

افراد مثال های بالا به دلیل افکار و تکانه های تکرار شونده شان، وحشت زده و پریشان خاطر می شوند. آنها از وسواس هایشان لذت نمی برند و با آنها همسان سازی نمی کنند. اکنون مثال های زیر را در نظر بگیرید. آیا فکر می کنید این ها نیز فکر وسواسی هستند؟

  • ـ بازی کردن دوباره و دوباره ی بازی ویدئویی
  • ـ چک کردن ایمیل چندین بار در طول روز
  • ـ افکار تکرارشونده در مورد اینکه چقدر دیگری مهم تان را دوست دارید.
  • ـ یادآوری مکرر صحنه ای زیبا از یک فیلم
  • ـ فکر کردن منظم در مورد شعر عمیقا احساسی یکی از موسیقی های جدید مشهور
  • ـ اشتیاق قوی برای در آغوش کشیدن یک دوست

دو مثال اول اعمالی بدنی هستند در نتیجه نمی توانند فکر وسواسی باشند. بقیه ی مثال ها نیز فکر وسواسی نیستند، مگر آنکه تکانه یا افکار ناخوانده باشند و منجر به پریشانی زیادی شوند. یادآوری خودخواسته ی شعری زیبا یا نمایش مجدد صحنه ای زیبا از یک فیلم با تجربه ی رویدادهای ذهنی ناخوانده یکسان نیست. و افکار تکرارشونده در مورد اینکه چقدر همسرتان را دوست دارید احتمالا تجربه ای خوشایند است نه آزاردهنده.

اعمال وسواسی

همانطور که ذکر کردم مردم معمولاً تلاش می کنند که افکار وسواسی شان را نادیده بگیرند و یا خنثی سازند. آنها چگونه این کار را انجام می دهند؟ از طریق اجرای اعمال وسواسی.

اعمال وسواسی، اعمال رفتاری یا ذهنی تکراری هستند که به منظور کاستن از پریشانی و اضطراب همراه با افکار وسواسی و یا جلوگیری از پیامدی وحشتناک انجام می شوند. اعمال وسواسی مستقیماً به افکار وسواسی مرتبط نمی شوند و یا به وضوح افراطی هستند.

 

تعدادی مثال در مورد اعمال وسواسی ارائه خواهیم کرد:

  • ـ هر بار که در مورد آسیب رساندن به کودکتان فکر می کنید، ۶۶ بار «دور شو ای شیطان» را تکرار کنید.
  • ـ برای آنکه مطمئن شوید که درها را واقعا قفل کرده اید بیش از یک ساعت از روز را به قفل کردن و باز کردن درهای منزل، اداره و یا حتی ماشین تان بگذرانید.
  • ـ شستن دست ها چندین بار در طول روز و برای مدتی طولانی، طوری که در پایان روز دو ساعت را به شستن دست هایتان اختصاص داده باشید.
  • ـ بیش از بیست بار اتاق تان را ترک کنید و به آشپزخانه برگردید تا مطئن شوید که گاز را خاموش کرده اید زیرا نمی توانید به حافظه تان اعتماد کنید.
  • ـ دوش گرفتن تشریفاتی با هر باری که خیال و تصویر رابطه جنسی همجنس گرایانه به ذهنتان خطور کند.

حالا در مورد مثال های زیر فکر کنید، آیا فکر می کنید که اینها نیز اعمالی وسواسی هستند؟

  • ـ یک ورزشکار حرفه ای که چهار ساعت از روز را به تمرین کردن یک عادت ورزشی اختصاص می دهد.
  • ـ هر شب قبل از رفتن به رختخواب انجام عادت یک ساعته دوش گرفتن، کرم صورت، نخ دندان کشیدن و شانه زدن مو و ریلکس کردن.
  • ـ بیش از صد یا دویست بار بازخوانی یک شعر یکسان در طول روز برای حفظ کردن آن.
  • ـ انجام یک مراسم معنوی/مذهبی از صبح تا ظهر

پاسخ این است که این ها اعمال وسواسی نیستند. یک راه برای تشخیص یک عمل وسواسی این است که تلاش کنید هدف آن عمل را دریابید و ببینید که آیا هدف آن منطقی است. برای نمونه از یک بازیکن حرفه ای فوتبال انتظار می رود که چندین ساعت در طول روز تمرین کند و منطقی است که در انجام نرمش های خاصی که مربیش پیشنهاد کرده است پافشاری داشته باشد.

با این حال همین ورزشکار در صورتی که بر انجام تشریفات پیچیده ای شامل ۳۳ بار چرخیدن بر خلاف جهت عقربه ساعت و سپس ۳۳ دور اطراف استخر که در آن ۳۳ جای خاص را لمس کند اصرار ورزد ممکن است اختلال وسواس فکری عملی داشته باشد.

اگرچه هر ورزشکاری که در تمرین روتین روزانه اش اختلال ایجاد شود ممکن است درجاتی از اضطراب را تجربه کند اما ورزشکار دچار اختلال وسواس فکری عملی در صورتی که نتواند مراسم وسواسی اش را دقیقا به همان شیوه ای که می خواهد به انجام برساند، درجات بالایی از اضطراب را تجربه خواهد کرد .

نکات پایانی

کلید فهم این اختلال روانی به یاد داشتن این نکته است که فرد مبتلا به OCD رویدادهای ذهنی را تجربه می کند که پریشانی آور و اضطراب زا هستند و در نتیجه به منظور کاهش اضطراب یا ممانعت از رخداد آسیب آینده در رفتارهای وسواسی درگیر می شود.

تنها اینکه کسی چیزی را تکراری انجام می دهد یا در مورد یک مسئله بارها فکر می کند بدین معنا نیست که او وسواس فکری عملی یا فکر وسواسی و یا عمل وسواسی دارد.

نشانگان سوء استفاده عاطفی

نشانگان سوء استفاده عاطفی

تشخیص سوءاستفاده عاطفی دشوار است. بر خلاف سوءاستفاده فیزیکی، افرادی که سوءاستفاده عاطفی می­کنند و یا مورد سوءاستفاده عاطفی قرار می گیرند ممکن است حتی از وقوع چنین چیزی باخبر نباشند.

 سوءاستفاده عاطفی می تواند از سوءاستفاده فیزیکی آسیب زاتر باشد زیرا می تواند دیدگاه ما را نسبت به خودمان تحت تاثیر قرار دهد. وقتی که اجازه می دهیم چیز نادرستی هویت ما را تعریف کند این می تواند خود ما و آینده مان را فلج کند. سوءاستفاده عاطفی می تواند میان والد و کودک، شوهر و همسر، خویشاوندان و دوستان به وقوع بپیوندد.

فرد متجاوز، نگرش ها، کلمات یا اعمالش را بر قربانی فرافکنی می کند زیرا آنها خودشان با زخم های کودکی شان مواجه نشده اند و همین زخم های گذشته، امروز باعث می شوند که به دیگران آسیب برسانند.

این سوالات را در حوزه های زیر از خودتان بپرسید تا با پاسخ دهی شان بتوانید از سوءاستفاده کردن یا مورد سوءاستفاده قرار گرفتن آگاه شوید:

۱. تحقیر، تخریب، تخفیف، نفی، قضاوت، سرزنش کردن:

  • آیا کسی شما را مورد تمسخر و اسباب سرگرمی قرار می دهد و یا شما را در مقابل دیگران کوچک می شمارد؟
  • آیا او شما را اذیت می کند و یا از طعنه و ریشخند به عنوان ابزاری برای تخریب یا تحقیر شما استفاده می کند؟
  • زمانی که شاکی می شوید و گله می کنید آیا می گوید که «فقط یک جوک بود» و یا اینکه تو زیادی حساسی؟
  • آیا به شما می گوید که نظر یا احساسات تان «نادرست» است؟
  • آیا کسی به طور مرتب نظرات، افکار، پیشنهادات و احساسات شما را مورد تمسخر و غفلت قرار می دهد؟

۲. تسلط، کنترل و شرم:

  • آیا احساس می کنید که آن شخص با شما مثل یک بچه رفتار می کند؟
  • آیا مدام شما را اصلاح و یا مجازات می کند بدین علت که رفتارتان «نامتناسب» است؟
  • آیا احساس می کنید که مجبورید قبل از رفتن به جایی و یا حتی قبل از گرفتن تصمیمات کوچک از او «اجازه بگیرید»؟
  • آیا مخارج شما را کنترل می کند؟
  • آیا به گونه ای با شما رفتار می کند که انگار پایینتر از او هستید؟
  • آیا باعث می شود احساس کنید که همیشه او حق دارد؟
  • آیا کم و کاستی های شما را به یادتان می آورد؟
  • آیا اعمال، آرزوها، برنامه ها و یا حتی شخصیت و هویت شما را کم ارزش می شمارد؟
  • آیا نگاه و رفتاری نفی کننده، نادیده انگار، تحقیرآمیز و یا کوچک شمارنده با شما دارد؟

۳. تهمت زدن و سرزنش کردن، خواسته ها یا انتظارات غیرمنطقی و مبتذل، انکار کم و کاستی های شخصی:

  • آیا او شما را به خاطر ذهنیات خودش متهم می کند حتی زمانی که می دانید چنین چیزی نادرست است؟
  • آیا نمی تواند به خودش بخندد؟
  • آیا از اینکه اسباب خنده و سرگرمی دیگران شود و یا نسبت به هر گونه نظری که دال بر بی احترامی تلقی شود، به طور افراطی حساس است؟
  • آیا با معذرت خواهی کردن مشکل دارد؟
  • آیا برای رفتار خودش، دلیل تراشی و توجیه می کند و یا معمولا دیگران یا شرایط را به دلیل اشتباهات خودش سرزنش می کند؟
  • آیا به شما فحش می دهد و یا به شما برچسب می زند؟
  • آیا شما را به خاطر مشکلات یا ناخشنودی اش سرزنش می کند؟
  • آیا به طور مداوم مرزهای شما را می شکند و به خواسته های منطقی شما، بی احترامی نشان می دهد؟

۴. فاصله عاطفی و «درمان خاموش»، انزوا، طرد عاطفی یا غفلت:

  • آیا از اخم، عقب نشینی و یا بی توجهی یا سردی عاطفی استفاده می کند؟
  • آیا نمی خواهد به نیازهای اساسی شما پاسخ بگوید و یا از غفلت یا طرد، به عنوان ابزاری برای تنبیه تان استفاده می کند؟
  • آیا به جای قبول مسئولیت برای اعمال یا نگرش هایش، سرزنش خودش را بر شما فرافکنی می کند و نقش قربانی را بازی می کند؟
  • آیا از احساسات شما با خبر است و یا به آنها اهمیتی می دهد؟
  • آیا همدلی نشان می دهد و یا برای جمع آوری اطلاعات سوالاتی را می پرسد؟

۵. وابستگی مشترک و عدم تمایز:

  • آیا کسی با شما به گونه ای رفتار می کند که گویی بخشی از او هستید و شما را به عنوان شخصی متمایز از خودش به حسب نیاورد؟
  • آیا مراقب مرزهای شخصی شما نیست و اطلاعاتی که شما تایید نکرده اید را با دیگران به اشتراک می گذارد؟
  • آیا به درخواست های شما بی اعتناست و تصورش بر این است که آنچه خودش فکر می کند برای شما بهترین است؟
  • آیا خواهان تماس مداوم از سوی شما است و شبکه حمایتی سالمی را میان همسالان خود ایجاد نکرده است؟

جمع بندی:

به روابط تان کمی عمیق تر نگاه کنید، رنج و دردهای ما همواره به دلیل مسائل شخصی و درونی مان نیست، گاهی بی آنکه آگاه باشیم، درون رابطه ای هستیم که به طور مداوم از آن آسیب می بینیم...

اختلال اضطراب اجتماعی چیست؟

اختلال اضطراب اجتماعی چیست؟

اختلال اضطراب اجتماعی که تحت عنوان فوبیای اجتماعی نیز شناخته می شود، ترس شدید از مضطرب شدن و احتمال تحقیر شدن در موقعیت های اجتماعی است ـ بویژه خجالت زده شدن در مقابل دیگران.

فردی که از اضطراب اجتماعی رنج می برد معمولا فکر می کند که افراد دیگر نسبت به او در سخنرانی در برابر عموم، گپ و گفت در موقعیت های اجتماعی و یا پیوستن به دیگران در یک مهمانی بسیار بهتر عمل می کنند. این افراد معمولاً بر کوچکترین اشتباهی که در موقعیتی اجتماعی مرتکب شوند، متمرکز می شوند و آن اشتباه را به شدت اغراق آمیز تصور می کنند.

یک سرخ شدن ساده برای فرد دچار اضطراب اجتماعی ممکن است به شدت دردناک و خجالت آور به نظر بیاید و ممکن است احساس کند که تمامی نگاه ها روی او متمرکز شده است.

بعضی از افراد دچار اضطراب اجتماعی ترس های خاصی همچون سخنرانی در میان عموم دارند و بعضی دیگر از از صحبت با مدیرشان در مورد مسئله ای در محیط کاری شان واهمه دارند. در موارد دیگر ترس ها ممکن است فراگیرتر باشند ـ مانند ترس از هر موقعیت اجتماعی به ویژه زمانی که غریبه ها حضور داشته باشند.

بعضی از افراد خجالتی بودن را با اضطراب اجتماعی اشتباه می گیرند.

در موارد نادر اضطراب اجتماعی ممکن است ترس از استفاده از اتاق عمومی، خوردن در میان جمع، یا صحبت کردن با تلفن زمانی که دیگران حضور دارند را در بر گیرد.

اختلال اضطراب اجتماعی خجالتی بودن نیست اگرچه بعضی از افراد این دو را با هم اشتباه می گیرند. اگرچه افراد خجالتی ممکن است در کنار دیگران احساس ناراحتی کنند اما عموماً اضطراب شدید در حد افراد مبتلا به اختلال اضطراب اجتماعی را تجربه نمی کنند. علاوه بر این افراد خجالتی به اندازه افراد دچار اضطراب اجتماعی از موقعیت های اجتماعی اجتناب نمی کنند.

افراد دچار اضطراب اجتماعی ممکن است اصلاً خجالتی نباشند. آنها می توانند اکثر اوقات با دیگران کاملاً احساس راحتی کنند، اما موقعیت های خاصی چون پایین رفتن از راه پله در یک مکان عمومی یا سخنرانی کردن می تواند آنها را دچار اضطراب شدید کند.

فوبیای اجتماعی زندگی بهنجار فرد را مختل می کند و در شغل و روابط اجتماعی فرد تداخل ایجاد می کند. برای نمونه یک کارمند می تواند از ارتقاء شغلی صرف نظر کند، زیرا نمی تواند در میان عموم سخنرانی کند. هراس از یک رویداد اجتماعی می تواند از چند هفته پیش از آن رویداد شروع شود و علائم آن می تواند بسیار ناتوان کننده باشد.

اکثریت افراد دچار فوبیای اجتماعی کاملاً آگاهند که احساساتشان شدید و غیرمنطقی هستند. با این حال قبل از مواجه شدن با موقعیت ترسناک، وحشت زیادی را تجربه می کنند و ممکن است برای اجتناب از تجربه هراس کلاً از آن موقعیت صرف نظر کنند. حتی اگر موفق شوند با آن چه که می ترسند مقابله کنند، معمولا از قبل احساس اضطراب می کنند و وضعیت شدیداً ناخوشایندی را تجربه می کنند. احساسات ناخوشایند ممکن است دوام پیدا کنند زیرا این افراد در مورد قضاوت دیگران یا افکار دیگران در مورد خودشان نگرانند.

نشانگان خاص فوبیای اجتماعی

اختلال فوبیای اجتماعی با وجود تمامی نشانگان زیر تشخیص داده می شود:

 ترس شدید و مداوم از یک یا چند موقعیت اجتماعی یا نمایشی که در آن فرد در معرض افراد ناآشنا قرار می گیرد و ممکن است توسط دیگران ارزیابی شود. فرد می ترسد که به شیوه ای رفتار و عمل کند (و یا نشانگان اضطراب را نشان دهد) که خجالت آور یا تحقیرآمیز باشد. توجه داشته باشید: در کودکان باید شواهدی برای ظرفیت روابط اجتماعی متناسب با سن با افراد آشنا وجود داشته باشد و اضطراب باید در موقعیت های مربوط به همسالان نیز رخ دهد نه فقط در ارتباط با بزرگسالان.

بر اساس DSM-5، در صورتی که ترس به طور فراگیری در تمامی موقعیت های اجتماعی و نمایشی وجود داشته باشد نیز می توان تشخیص اضطراب اجتماعی را گذاشت.

مواجهه با موقعیت ترسناک تقریبا همیشه اضطراب را برمی انگیزد که ممکن است در قالب حمله وحشتزدگی (پانیک) در موقعیت یا قبل از موقعیت نمود یابد. توجه داشته باشید: در کودکان اضطراب ممکن است از طریق گریه، کج خلقی، فریز و بی حرکت شدن، و یا انقباض در موقعیت های اجتماعی با افراد ناآشنا نشان داده شود.

فرد تشخیص می دهد که ترسش افراطی یا غیرمنطقی است. نکته: در کودکان این جنبه وجود ندارد و کودک به این مسئله آگاه نیست.

موقعیت های اجتماعی یا نمایشی ترسناک یا با اضطراب و پریشانی زیادی توسط فرد تحمل می شود و یا از آنها صرف نظر و اجتناب می شود.

اجتناب، پیش بینی اضطراب یا پریشانی در موقعیت های اجتماعی یا نمایشی ترسناک به طور معناداری در عملکرد شغلی (تحصیلی)،زندگی روزمره، فعالیت های اجتماعی یا روابط فرد تداخل ایجاد می کند و یا پریشانی قابل توجهی در مورد امکان مضطرب شدن وجود دارد.

طول مدت اضطراب در افراد زیر ۱۸ سال حداقل ۶ ماه است.

ترس یا اجتناب ناشی از تاثیرات روان شناختی مستقیم مواد (برای مثال سوءمصرف مواد یا دارو) یا یک بیماری پزشکی نیست و با اختلال روانی دیگری نمی توان این شرایط را بهتر توضیح داد.

در صورتی که بیماری پزشکی دیگر و یا اختلال روانشناختی دیگری وجود داشته باشد ترس فرد در درجه اول به آن مربوط نیست؛ برای مثال ترس از لکنت زبان، لرزش بیماری پارکینسون و یا نشان دادن یک رفتار نابهنجار خوردن در اثر اختلال بی اشتهایی یا پرخوری عصبی نیست. به عبارتی ترس فرد از موقعیت های اجتماعی به دلیل اختلال و یا مشکل دیگری نیست.

والدگری ایمن

والدگری ایمن

بعنوان یک والد، یکی از بهترین کارهایی که می ­توانید برای کودکتان انجام دهید این است که به او برای رشد پدیده­ای که تحت عنوان «الگوی دلبستگی» شناخته می ­شود، کمک کنید.

داشتن الگوی ایمن، به ایجاد و حفظ روابطی آسانتر در طول زندگی فرد می­انجامد. این بدین علت است که افراد دارای الگوی ایمن اعتماد دارند که «نگاره های دلبستگی شان» (والدین، معلم، یا شریک عشقی) در زمان نیاز حمایت شان خواهند کرد. کودک ایمن احساس قدرت و توانمندی برای اکتشاف جهان می کند زیرا می داند در صورت نیاز به بازگشت نزد مامان/بابا (یا شریک ارتباطی آینده شان)، با آغوشی باز منتظرش خواهند بود.

نکات ساده و کاربردی زیر را برای رشد یک کودک دلبسته ایمن چک کنید:

  • کمک به کودک برای ایجاد الگوی ایمن به فرزند خودتان ربط دارد نه به کودکی نوعی. قضیه بیشتر مربوط به پاسخگویی به نشانگان شان است. پایه ای ترین سطح، پاسخگویی به نشانگان جسمی شان است. به کودک تان کمک کنید تا بتواند به درستی تشخیص دهد چه زمانی گرسنه، خسته و ... است.
  • اطمینان حاصل کنید که کودکتان در شرایط ترس یا نیاز به اشتراک هیجانی مثبت می داند که می تواند توجه شما را داشته باشد. دومی بسیار مهم است. حمایت هیجانی تنها زمانی معنا ندارد که یک چیز اشتباه رخ داده است. پاسخگویی به هیجانات مثبت کودکان نیز به همین اندازه مهم است.
  • از تماس چشمی به عنوان راهی برای برقراری ارتباط با کودکتان استفاده کنید.
  • زمانی که کاری را بدون حضور او انجام داده اید، بعد از بازه ی جدایی، بهوشیارانه به کودکتان بپیوندید. به زمانی که ارتباطتان قطع شده، توجه کنید. برای مثال، اگر بیرون از خانه کار می کنید، توجه کنید که کودکتان به چه میزان وقت­گذرانی با شما نیاز دارد، پیش از آنکه درست کردن شام را شروع کنید یا حواستان با فعالیت های دیگر پرت شود. میزان این نیاز ممکن است از روزی به روز دیگر متفاوت باشد.
  • اگر اشتباه کردید، عذرخواهی کنید، اما نه افراطی. الگوی دلبستگی اساسا در مورد اعتماد است. در نظر داشته باشید که چقدر عذرخواهی ­های اصیل و از ته دل، اعتماد را در روابط بزرگسالان ارتقا می دهد. عذرخواهی نشان می دهد که فرد مقابل نسبت به احساسات شما حساس بوده و مراقبتان است. ایجاد اعتماد و دلبستگی ایمن اصلا به معنای آن نیست که بعنوان والد اشتباه نکنیم. بلکه به معنای ترمیم اعتماد از دست رفته است، زمانی که اشتباهی را انجام داده اید.
  • زمانی که کودکتان دنبالتان نیست، پنهان نشوید. پیش بینی پذیر باشید. اگر کودکتان به طور ذاتی مضطرب است، روتین ها به او کمک می کند که بداند چه انتظاری داشته باشد. برای مثال، روتین های فرزندپروری و احوالپرسی، یا روتین هایی در مورد ماندن در خانه مادربزرگ.
  • اگرچه کودکان دارای الگوی اجتنابی به زمانی که والدشان ترکشان می کند توجهی نمی کنند اما مطالعه روانشناختی این کودکان نشانگر داستانی متفاوت است. کودک متوجه رفتن شما می شود حتی در صورتی که به شدت خوداتکا و مستقل به نظر برسد، پریشانی اش ممکن است مشهود نباشد اما این به معنای این نیست که اصلاً مضطرب و آشفته نشده است.
  • بچه های مضطرب و خجالتی ممکن است به هنگام ترس نتوانند نیازشان به حمایت شدن را به والدین ابراز کنند. برای مثال، ممکن است بترسند به والدین در مورد نیازشان به دستشویی رفتن حرفی بزنند یا این که نوشیدنی شان را ریخته اند و نیاز به کمک دارند تا تمیزش کنند. متناسب با طبیعت کودکتان رفتار کنید تا بداند زمانی که به شما نیاز دارد، می تواند به شما رجوع کند و عصبانیت لحظه ای شما روی این مسئله تاثیری ندارد.
  • مزاج و خلق کودک در نوع دلبستگی که ایجاد می کند نقش مهمی دارد. اگر کودکتان ذاتاً مضطرب است، ممکن است به کمک بیشتری از جانب شما برای درک اضطرابش نیاز داشته باشد، در این صورت او با اطمینان بیشتری اکتشاف خواهد کرد.

خیالتان راحت باشد، کافی است اندکی توجه کنید. دلبستگی ایمن شایع ترین الگوی دلبستگی است.

مواجهه نسل جوان اینترنت زده با بحران سلامت روانی

مواجهه نسل جوان اینترنت زده با بحران سلامت روانی

سه راه که تکنولوژی مدرن اینترنت میان جوانان ما فاصله می اندازد.

من و یکی از شاگردهام (جولی)، اخیراً دست به پژوهشی زدیم که به بررسی نتایج جدایی میان خانواده و فرزندان در دوران دانشجویی می پرداخت (منظور من دانشجوهایی است که به منظور تحصیل، شهرشان را ترک می کنند). نتایج خیلی پیچیده از آب درآمد که از حوصله بحث خارج است. اما می خواهم با جریانی مواجهتان کنم که مرا شگفت زده کرد. در بررسی ما که دانشجویان ۲۰۰ کالج را تحلیل کرده است، نتیجه این بود که ۵۹% از دانشجویان از ضایعات اختلالات روانی یکسانی رنج می برند که البته این گزارش نشان می داد این ۵۹% بعضاً دچار اضطراب و افسردگی می شوند. در این جا، این پرسش مطرح شد: آیا این افراد از اختلالات روانی در رنج هستند یا نه.

کار من در دانشگاه این است که به جوان های دانشجو -در دوره ای که تحت تعلیم مان هستند- کمک کنم پیشرفت کنند. موفقیت آن ها همان موفقیت ماست؛ و من عمیقاً به این مساله اعتقاد دارم و به دانشجوهایم توجه زیادی نشان می دهم. بدون هیچ شک و شبهه ای مطمئنیم که بروز اختلالات روانی دانشجوها روز به روز (به فراخور زمانه) افزایش پیدا کرده است. روز به روز تعداد بیشتری از دانشجویان ابراز می کنند که از ضایعات اضطراب و افسردگی (و عوارض و پیامدهای دیگرش) رنج می برند. مرکز مشاوره ما که مانند تمام مراکز دیگر در دانشگاه ها مستقر است، همواره مملو از چنین مواردی ست.

آیا این ۵۹% ملاک سنجش هستند؟

شاید باشند. در یکی از مقالاتی که در سال ۲۰۱۴ توسط گرگ هنریکس منتشر شده بود نیز وضعیت مشابهی ترسیم شده بود که نشان می داد بین یک چهارم تا یک سوم دانشجوهای کالج ها با اختلالات روانی اضطراب یا افسردگی مواجه می شوند. بر اساس پژوهش هایی که من و جولی انجام دادیم، در حال حاضر این میزان به سه پنجم افزایش پیدا کرده است که بنا به نظر کارشناسی من، این ضریب، افزایشی تصاعدی داشته است.

نسل اینترنت و آسیب های روانی

در گفتگویی که اخیراً در مرکز رفتاردرمانی جهانی با جاناتان هایت داشتم، او به کار تحقیقی ژان توانج اشاره کرد که در کتاب نسل اینترنت می گوید: چرا فرزندان همواره غرق در اینترنت ِ ما، کمتر سرکشند، بیشتر مدارا می کنند و به مراتب کمتر شادند و آمادگی کاملی برای ورود به بزرگسالی ندارند؟ و این برای ما قدیمی ترها، چه مفهومی دارد؟ او تاثیرات روانی غرق شدن در اینترنت را در نسل فرزندان، با جزئیات بررسی می کند.

در یک نگاه کلی، تکنولوژی اینترنت (اعم از پیام نگاری، ایمیل نگاری، چت ها و مکالمات اینترنتی، اینستاگرام و....) برای افزایش رفاه بشر به وجود آمده است. و البته از خیلی از جهات هم مثمر ثمر بوده اند. نمونه اش هم این است که برای دسترسی به یک دایره المعارف، دفترچه تلفن یا فرهنگ لغت، دیگر به هیچ تنابنده ای احتیاج نداریم.

اگر در شغلی که من دارم دستی بر آتش داشته باشید، آن وقت می بینید که روش من، معمولاً این است که نگاهی متفاوت به مسائل رفتاری بیندازم. و در این راستا، به این مساله بر می خورم که مشکلات مدرن ما هر چه باشند، در نتیجه رفتارهای بی تناسب رخ داده اند. در پی ظهور این امکانات جدید در زیستگاه مدرن ما، این امکانات با شرایط دنیای تثبیت شده ی  نسل های گذشته هیچ سازگاری و تناسبی نداشته اند.

نسل اینترنت (که من به آن نسل زامبی ها می گویم) جوانانی هستند که بین سال های ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۵ به دنیا آمده اند. تکنولوژی اینترنت در تمام دوران حیات آنها حضور داشته است. آنها با این مسائل خو گرفته اند. آنها همیشه تلفن های همراه شخصی داشته اند. بی وقفه در حال استفاده از شبکه های اجتماعی و چت های مجازی بوده اند. بایدم همین طور باشد. آنها این قابلیت را دارند که به هر اطلاعاتی دست پیدا کنند، هر مبحثی را سریع یاد بگیرند، و زندگی شان را به نحوی پیش ببرند که جوانان نسل های قبل به هیچ وجه نمی توانستند. اما، به هر حال، گل بی خار کجاست؟ هر چیز خوبی، هزینه و تاوانی نیز دارد.

جاناتان هایت به من خاطر نشان کرد که ارتباط مستحکم بین بچه های این نسل و اینترنت، می تواند نقش موثری در به وجود آمدن بحران های سلامتی روان مدرن داشته باشد که این روزها جوانان ما با آنها دست و پنجه نرم می کنند.

موارد زیر، سه راه را عنوان می کنند که منجر به بروز بحران سلامت روانی مربوط به تکنولوژی، در عصر ما می شوند:

۱. ارتباطی که در خلوت و جداگانه به وجود می آید، معمولاً عاری از عاطفه و مخرب است.

یک نتیجه مشخص در مطالعات روانشناسان اجتماعی این است که وقتی هویت مردم نامشخص است و به صورتی ناشناس ارتباط برقرار می کنند، رفتارشان منشی ضد اجتماعی پیدا می کند. آنها ما را به تفکر درباره گوشه گیری آدم ها در اینترنت دعوت می کنند. دنیایی از سایت های اینترنتی وجود دارد که مردم می توانند به صورت ناشناس از آنها درباره فعالیت های تجاری، پزشکی، مسائل مربوط به اساتید دانشگاه، معلم ها و نظیر آنها جواب بگیرند. بچه های نسل اینترنت، به صورت مداوم با مردمانی از تمام جهان در ارتباطند و حتی این ارتباط به افرادی که آنها را به صورت واقعی و از نزدیک می شناسند نیز مربوط می شود. در حالی که مردمان نسل های گذشته فقط به صورت رو در رو و به دور از انزوا با هم در ارتباط بودند.

به عبارتی به لطف ظهور پدیده اینترنت، بچه های دوران ما می توانند به صورت بی سابقه ای در تاریخ بشریت نسبت به هم بی رحمانه برخورد کنند. و پیامدهای اجتماعی مضر، قطعا می توانند سلامت روان شان را تهدید کند.

۲. تلفن های هوشمند دوران ما حقیقتا اعتیادآورند

تمام مسائلی که افراد می خواهند به آنها بپردازند، به صورت بی سابقه ای از طریق تلفن های همراه امروزی در دسترس هستند. این وضع در خصوص تعامل اجتماعی، مسائل جنسی، هیجانات، ارتباطات عاطفی و هر چه که شما بگویید برقرار است. تعجبی نیست که بنابر گزارشی که شبکه تحقیقات سی. ان. ان. در سال ۲۰۱۷ منتشر کرده است، به این نتیجه رسیده اند که پنجاه درصد از جوانان به تلفن همراهشان معتاد هستند. این اعتیاد موجب تحت تاثیر قرار دادن ساعات خواب، تعاملات اجتماعی و تمامی جنبه های جزئی زندگی روزمره شان شده است.

باید توجه کنیم که اعتیاد، اعتیاد است. کاوش هایی که در خصوص خاستگاه اعتیاد وجود دارد نشان می دهد که عادت های مغزی (بر اساس مدارهای مغزی) و اعتیاد جسمی، صرف نظر از موضوع اعتیاد، از نظر علمی یکسان هستند. بنابراین اعتیاد به تلفن همراه هیچ تفاوتی با اعتیادهای مواد مخدر ندارد  و این مساله، آشکارا نابودی ذهنی کودکان عصر ما را نشان می دهد.

۳. تکنولوژیهای اینترنتی کودکان را وادار می کند در خانه بمانند و بیرون نروند

گذشتگان ما مجبور بودند که اوقات زیادی از وقت روزمره شان را بیرون از خانه سپری کنند و این چیزی ساده و منطقی بوده است. پژوهش هایی که درباره جنبه های مختلف روانشناسی انسان صورت گرفته نشان می دهند که انسان، به طور ذاتی، حضور در فضاهای بیرونی مختلف زیستگاهش را دوست دارد  (Orians & Heerwagen, 1992)و اینکه  می توان انسان را موجودی تلقی نمود که گرایش های طبیعت-دوستی دارد و به همین واسطه دوست دارد برای همیشه در جهان زندگی کند (Wilson, 1984). بنابراین حضور در طبیعت و محیط های بیرونی، امری حیاتی است. همان طور که نیاکان ما هر روز، اوقات خود را به نحوی بیرون از خانه شان می گذراندند.

بدون شک، تکنولوژی های اینترنتی، باعث می شوند که کودکان از خانه بیرون نیایند. آیا برایتان پیش آمده که یکی از نوجوان های امروزی را با خودتان به کوهنوردی یا پیاده روی ببرید؟ گاهی این کار از بردن آنها به مطب دندانپزشک دشوارتر است! و این مساله یک آسیب جدی محسوب می شود. زیرا زدن به دل طبیعت و بیرون رفتن، نتایج بسیار مثبتی برای افراد خواهد داشت.

جمع بندی

دنیای امروز از بعضی لحاظ، به مسائل فاجعه باری دچار شده است؛ پس شناسایی دقیق این که از چه چیزی داریم بیشتر آسیب می بینیم، کار آسانی نیست. به عقیده من، بحران روانی نسل اینترنتی ها برای خودش سرفصل بزرگی است که باید به آن پرداخته شود. نسل جوان ما با این معضل در جدال هستند. آنها بچه های ما هستند و به احتمال قوی، باید نسل های بعد از خودشان را نیز هدایت کنند! ما نهایتا، به این احتیاج داریم که هر طور شده آنها را سالم بار بیاوریم.

اعتیاد به تکنولوژی های اینترنتی، در این نسل موج می زند و عواقب خواسته و ناخواسته ای وجود خواهد داشت که احتمالا در مقیاسی عظیم، از معضلات شخصی، به معضلات اجتماعی منجر خواهد شد. وقتش شده که راه حلی بنیادین برای این معضلات نسل جوانمان پیدا کنیم. باید این کار را برای فرزندانمان انجام دهیم تا آینده بشر نجات پیدا کند.

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد