نیاز به تنظیم هیجان از زمان نوزادی آغاز می شود وحتی تا بزرگسالی نیز ادامه پیدا می کند. مادر هیجان های ناخوشایند و شدید نظیر ترس، اضطراب ، خشم و غم نوزاد را تنظیم می کند. او با در آغوش گرفتن وآرام کردن کودک درحین گریه کردن، خواندن لالایی، تبسم کردن و تکان دادن ملایم به کاهش احساس های ناخوشایند نوزاد می پردازد. از این طریق نوزاد می فهمد که فردی هست که به وی کمک می کند هیجان های منفی او را می پذیرد و مدیریت می کند. او مدام در زمان هایی که نیاز دارد به سمت مادرش باز می گردد. این کار باعث می شود تا در نهایت یاد بگیرد که چگونه خود را آرام کند. مثلاً وقتی به مهد کودک می رود می تواند بجای اینکه گریه کند، بتواند بدون والدش خود را آرام کند یا بجای اینکه از ما بخواهد همراه او به اتاق تاریک برویم. خودش با آواز خواندن یا با خود صحبت کردن وارد آن شود.
اگر ذهن مانند یک تونل باریک بود و ما قادر بودیم احساسات ناخوشایندمان را به آن راه ندهیم، میتوانستیم احساسات دردناکمان را نادیده بگیریم و آن را از خود دور کنیم، با این حال، ذهن بیشتر به یک کیسه جادویی شبیه است، کیسهای که احساسات در آن حمل شده، بزرگتر میشود و تا زمانی که مورد تأمل قرار نگیرد و معنای آن بررسی نشود رها نشده و هرروز سنگینتر میشود.
شرم یکی از دردناکترین احساساتیست که ممکن است تجربه کنیم، یکی از دشوارترین احساسات که بیرون کشیدن آن از این کیسه و رها شدن از آن از سختترین کارهاست.
در اینجا نکاتی را برایتان آوردیم که بهتر است در مورد شرم بدانید و کمک میکند شرم کمتری احساس کنید
- شرم با گناه تفاوت دارد
وقتی احساس کنید کار اشتباهی انجام دادهاید احساس گناه میکنید اما وقتی باور داشته باشید که مشکل خود شما هستید شرمگین میشوید. وقتی احساس گناه کنید انگیزهای برای جبران اشتباه در شما وجود دارد اما به هنگام احساس شرم شما خود را به مانند یک خطا میبینید، گویی نیرویی درونتان به شما میگوید که انسان بدی هستید، ارزش ندارید و ... و این انگیزه هر جبران اشتباهی را از شما میگیرد.
- شرم میتواند از دوران کودکی شکل بگیرد
نوع مخرب شرم میتواند زمانی آغاز شود که هنوز یک کودک هستید. کودکان در جدا کردن احساسات خود از خودانگارهشان مهارت کمتری دارند. بنابراین وقتی در کودکی احساس بدی داشته باشید این باور را پیدا میکنید که خودتان بد هستید، از احساسی که دارید شرمگین میشوید و از ابراز آن هم اجتناب میکنید. مراقبین اولیه نقش مهمی در تعدیل این احساس شرم دارند.
3.شرم نشانههای مختلفی دارد
نشانههای زیادی وجود دارند که نشان میدهند شرمگین هستید. وقتی کسی بابت مطرح کردن موضوعی شرم داشته باشد معمولا به سمت پایین نگاه کرده و از تماس چشمی دوری میکند. صدایش را آرام کرده و شاید احساس کند که توان حرکت ندارد. شاید وقتی شرمگین باشید از انجام کارها به صورت بیمقدمه متنفر باشید و دوست داشته باشید که حتما برای آن برنامهریزی کرده و برایش آماده باشید. میترسید که حرفی خودجوش بزنید و کمهوش و بیخرد به نظر برسید، چیزهای جدید را امتحان نمیکنید و از قرار گرفتن در مرکز توجه جمعی خودداری میکنید. شرم باعث میشود احساس کنید نمیتوانید خود واقعیتان باشید و این خود واقعی همواره برای شما ناکافی است.
- شرم میتواند به هیجانهای منفی دیگری دامن بزند.
شرم میتواند منبع اصلی خشم، افسردگی و اضطراب باشد. وقتی شرمگین باشید و کسی از شما در ملایمترین حالت ممکن انتقاد کند واکنشی تدافعی نشان میدهید. خشم شما گویی تلاشی برای منحرف کردن شرم و توجهتان از احساسات پنهان دردناک در شماست. شرم میتواند باعث احساس بیارزشی، حساسیت بیش از حد و اضطراب در موقعیتهای اجتماعی شود. شرم همچنین سبب احساس پوچی و تنهایی در شما میشود
5.شرم بر روابط شما تأثیر منفی میگذارد
پنهانکاری و مخفی شدن دو خصیصه اصلی شرم هستند، دو عاملی که نابودگر روابط هم هستند. اگر در یک رابطه عاشقانه هستید، ممکن است احساس کنید که همیشه توسط شریک زندگیتان مورد قضاوت قرار میگیرید، خشمگین میشوید اما این خشم را به شکلی پنهان میکنید و در عوض آن را با رفتارهای منفعلانه پرخاشگرانه ابراز میکنید. شرم سبب میشود نتوانید به پارتنرتان اعتماد کنید و چون میخواهید از دید دیگران پنهان بمانید تمایلی به بیرون رفتن و ملاقات با شخصی جدید در زندگیتان نداشته باشید.
6.شرم بر سلامت جسمانی شما تأثیر میگذارد
شرم با اثرات جانبی که از خود به جای میگذارد میتواند منجر به فشار خون بالا، مشکلات گوارشی، بیخوابی، اعتیاد به الکل و مواد مخدر و اختلالات خوردن شود. مطالعهای نشان داد که شرم بیرونی یا ترس ما از قضاوت دیگران با بیاشتهایی ارتباط دارد، در حالی که شرم درونی یا انتقاد از خود و ارزیابی منفی با پرخوری عصبی مرتبط است.
7.شرم درونی ما میتواند بهبود یابد
اگر فردی دلسوز و یا یک رواندرمانگر متخصص شما را همراهی کند، میتوانید تجربیات شرمآور خود را با او در میان بگذارید و احساسات دردناک و قدیمی که برای مدتهای طولانی بر روانتان سنگینی میکند را برای او بازگو کنید. ابراز این احساسات کمک میکند بتوانید به تدریج از زیر بار این احساس دردناک رهایی یابید، باورهایتان را در مورد خود تغییر داده و خود را یک اشتباه و یا یک خطا ندانید، تغییری که بسیار عمیق خواهد بود و تأثیری شگرف بر تمام جنبههای زندگیتان خواهد گذاشت.
اگر خانهتان بههمریخته باشد، میدانید که تمام آن چیزهای کهنه و دورریختنی بهتنهایی از بین نمیروند. باید وقت بگذارید و همه آنها را ازنظر گذرانده و پاکسازی کنید. همین مسئله در مورد احساساتی صدق میکند که به نظر میرسد تاریخ انقضایشان گذشته بااینحال همچنان وجود دارند.
احساسات از بین نمیروند فقط به این خاطر که موقعیت اصلی که آنها را ایجاد کرده پایان یافته است.
احساسات قدیمی و حلنشده انرژیتان را تحلیل میبرند بیشتر به این دلیل که نادیده گرفتن و یا سرکوب کردن آنها نیازمند تلاش زیادی است.
اگر به آنها توجه نکنیم، این احساسات، زیرکانه، رفتار ما را تحت تأثیر خود قرار میدهند. آنها میتوانند خود را به شکل کلمات تندوتیز، بیحوصلگی، اشکهای بهیکباره، اضطراب و افسردگی و ...ابراز کنند.
احساسات قدیمی بهمثابه بینظمیهای ذهنی
به یاد داشته باشید برای اینکه با این احساسات قدیمی کنار بیایید باید مانند بینظمیهای فیزیکی با آنها برخورد کنید. مثل هر بینظمی فیزیکی، این احساسات هم به دلیلی وجود دارند، هیچکدام از این لباسهای از مد افتاده شما خودبهخود در کمد شما پیدا نشدند؛ شما زمانی آنها را به خانه آوردهاید.
احساسات همیشه به دلیلی وجود دارند، آنها به خاطر چیزی در زندگیتان راهاندازی شدند و تا زمانی که بهخوبی تجربه نشوند همچنان درون شما باقی خواهند ماند.
هر شیای در خانه و هر احساسی در قلب شما منشاءای دارد. بپذیرید که دلخوری، اشتیاق و یا فقدان، حق حضور دارد. برای آنکه رها شوید نیاز است که تلاش آگاهانهای انجام دهید.
گاه دشوار است که به میان اشیا قدیمی خود بهخصوص از دورههای پیشین زندگی بروید و آنها را دور بیندازید. پردازش احساسات هم دشوار است. برای رها کردن اندوه، خشم و ناامیدی نیاز است که آن را در ابتدا احساس کنید.
احساسش کنید تا التیام یابد
با شفقت و کنجکاوی احساسات قدیمی را وارسی کنید. از اینکه هنوز در درونتان وجود دارند از خود عصبانی نشوید. شاید تا قبل از این زمان، انرژی و ارادهای برای پردازش آنها نداشتید. به خود افتخار کنید که امروز حاضر به رویارویی با آنها هستید.
برای هر احساسی که همچنان با آن در چالش هستید، ببینید میتوانید بفهمید چرا و چگونه به وجود آمده است
از خود تعدادی سؤال بپرسید.
اگر عصبانی هستید، چه بیعدالتیهایی را متحمل شدهاید؟
اگر از شخص یا موقعیتی دلخور هستید، آیا فکر میکنید از شما سوءاستفاده شده و یا لیاقت شما چیست که به آن نرسیدید.
چه فرصتهایی از دست رفت و کدام روابط زود پایان یافت؟ این موقعیتها ممکن است در شما حس تأسف را به وجود آورد؟
چه چیزهایی که از دست دادید و امکان ندارد که دوباره به دست آورید؟ اینها سایهای از غم و اندوه را برجای خواهند گذاشت.
چه کسی چنان شما را آزار داد که اعتماد شما به دیگران را تحت تأثیر خود قرار داده است؟
اگر اشتیاق بینامی درون شما وجود دارد، کدام قسمت از شما مورد غفلت واقع شده است؟
با شفقت این سؤالات را از خود بپرسید، این کار را میتوانید با یک درمانگر انجام دهید، ممکن است برای توجه به این احساسات قدیمی نیاز به کمک داشته باشید چون اگر آنها را لمس کنید آنها نیز شما را لمس خواهند کرد.
ارتباط برقرار کردن با احساسات قدیمی (ترجیحاً با کمک گرفتن) مانند مرتب کردن آگاهانه اشیا فیزیکی است و میتواند بهطور مؤثری میتواند به ذهنتان آرامش بخشد.
منظور از افزایش مهارت های مشاهده توانایی والدین در تفکیک رفتارهای کودکان به طبقاتی است که بعدها بتوانند با توجه به نیازهای زیربنایی این رفتارها پاسخ دهند. تفکیک این رفتارها به دو دسته از رفتارهای دلبستگی و اکتشافی اولین قدم از پاسخگویی درست به آنهاست. پس ضرورری است که برای یادگیری آنها، زمان کافی اختصاص داده شود.
کودکان در هر دو دست نیازمند نگاه ارزشمند والدین هستند چه زمانی که دنیای بیرون را اکتشاف می کنند و چه زمانی که به دلایلی آشفته شده و برای کسب آرامش به سمت والدین پناه می آورند. در هر دو حال آنچه باید بدون خدشه باشد این اصل است که کودک در هر حالی توجه، مراقبت و عشق والدینش را خواهد داشت و این موضوع مشروط به هیچ رفتاری نیست.
در این نظریه ، دلبستگی به معنای یک رابطه یا پیوند عاطفی بین یک فرد و یک چهره دلبستگی (معمولاً مراقب) است. این پیوندها بین کودک و مراقب بر اساس نیاز کودک به ایمنی، امنیت و حفاظت شکل می گیرد. بر اساس این نظریه کودکان به صورت غریزی به مراقبین دلبسته می شوند تا ادامه حیات دهند و به عبارت دیگر هدف زیست شناختی این جریان حفظ بقای فرد و هدف روانشناختی آن احساس امنیت است
نظريه دلبستگي جان بالبي تأكيدي جديد و جالب بر روابط والدين و كودكان و تأثير آن بر تحول شخصيت داشت. برخلاف الگوهاي روان تحليلگري كه بر تعارضهاي درون رواني و كشانندههاي غريزي تأكيد داشتند، جان بالبي چارچوبي را فراهم آورد كه به واسطه آن ميتوان فهميد كه چگونه تجربيات زودرس كودكان در روابط نزديك با والدين، انتظارات و توقعات از خود و ديگران را شكل ميدهد و همچنين باعث به وجود آمدن راهبردهايي براي حفظ و نگهداري نزديكي به چهرههاي دلبستگي ميگردد. اين جنبههاي شخصيت در زمان احساس خطر، چالش يا تهديد فعال ميشوند تا موقعيت خطرساز يا تهديد كننده را مديريت نمايند يا با آن مقابله كنند. هرچه ميزان تنيدگي، خطر و يا تهديد بيشتر باشد، فعاليت بيشتري را در نظام دلبستگي باعث ميشود
دلبستگی چهار کنش وری عمده دارد: فراهم نمودن احساس ایمنی، تنظیم خلق و برانگیختگی، ارتقاء تظاهرات هیجانی و ارتباط و فراهم نمودن پایگاهی ایمن برای اکتشاف.
در قسمت اول به تجربه اضطراب اجتماعی و شناخت آن پرداختیم.
همه ما به نوعی ترس از قضاوت و اضطراب از موقعیتهای جدید را تجربه میکنیم، با این حال میزان آن در اختلال اضطراب اجتماعی فراتر از حد معمول است.
افرادی که دارای اضطراب اجتماعی شدیدی هستند دوستان کمتری دارند و این اضطراب بر تحصیل و کار آنها اثری به شدت منفی گذاشته است و ممکن است حتی باعث شود کار و تحصیل را رها کنند. اضطراب اجتماعی در شکل خفیف آن بیشتر معمول است و منجر به از دست دادن فرصتهایی برای پیشرفت، تنهایی و سرخوردگی میشود.
کارهای زیادی است که میتوان برای مواجهه با اینگونه اضطراب انجام داد:
- اضطرابی پاسخی طبیعی است.
در برابر خطری که درک میشود، اضطراب پاسخی طبیعی است. بدن و ذهن با تولید آدرنالین آماده جنگ و گریز میشوند. نگرانی در مورد آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند نیز طبیعی است. ما به دیگران برای بقا نیازمندیم. چیزی که این اضطراب را غیرقابل تحمل میکند، خلق ذاتی و نحوه پرورش یافتن ما در خانواده است. ژنهای خاصی میتوانند زنگخطر بیش از حد حساسی را برایمان ایجاد کنند. اگر مراقبینتان نسبت به شما انتقادگر بودند و شما تجربه تحقیر یا سرزنش در اوایل زندگی داشتید این موضوع میتواند زمینهساز اضطراب اجتماعی باشد.
2.اضطراب واقعیت شما نیست
هرکسی با خود گفتگوی درونی دارد. جریان مداوم این افکار بر خلق و خو و انرژی شما تأثیرگذار است. اضطراب اجتماعی از افکاری تغذیه میکند که خطر را بزرگنمایی میکنند، پیامدهای ناخوشایندی را پیشبینی میکنند و قضاوتهای منفی را به دیگران نسبت میدهند. افکاری مانند "جلسه مثل یه فاجعه میشه" یا "همه میفهمند که من اضطراب دارم" مانند دانههایی است که از آنها تجربه ناخوشایند، تپش قلب، اجتناب و ... رشد خواهد کرد. افکاری به مانند بیشتر عادتگونه است و مانند اکثر عادتها میتوان آن را تغییر داد.
- احساساتتان را دوباره نامگذاری کنید
نشانههای هیجان و اضطراب تقریباً یکی هستند. اگر هیجانزده شدهاید و فکر کنید که "دارم مضطرب میشم"، احساس بدی را در خود به وجود میآورید، با این حال اگر با خود بگویید که " دارم هیجانزده میشم"، آمادگی و توانایی بیشتری را در خود ایجاد خواهید کرد.
- اضطراب را با تنفس آگاهانه بیرون دهید.
یکی از بدترین چیزها در مورد اضطراب این است که فکر میکنید اگر شروع شود به شکل غیرقابلکنترلی درآمده و نمیتوانید آن را مهار کنید. تنفس آگاهانه، عمیق و آهسته شکمی در بیشتر موارد اضطراب را کمتر میکند. برای تمرین آن، در حالت درازکشیده، دستان خود را روی شکم قرار داده و با تنفسی عمیق از طریق بینی تا شماره 4 بشمارید و بعد اجازه دهید شکم شما هنگام بیرون دادن نفس بالا بیاید و سینهتان ثابت بماند. تنفس خود را تا 8 نفس در دقیقه آهسته کنید.
- گاهی برای تجارب ناخوشایند حاضر باشید
انجام برخی چیزها ارزش آن را دارد که به خاطرش اضطراب را تا حدی تجربه کنید. گاهی شگفتزده خواهید شد که با وجود اضطراب، همچنان توانایی انجام کارهای زیادی را دارید. ممکن است گاهی افراد متوجه اضطراب شما شده و یا حتی متوجه نشوند. با این حال مهم است که اگر پیش بروید و کاری که برایش ارزش قائل هستید را انجام دهید احساس خوبی خواهید داشت.
- عدم قطعیت را تحمل کنید
این یکی از کارهای سخت است. اکثر افراد دوست دارند همه چیز واضح و شفاف باشد. متأسفانه زندگی خیلی در این مورد همکاری نمیکند. در نهایت باید با این حقیقت گزنده که نمیتوان همهچیز را کنترل کرد مواجه شوید. اینکه همه افراد ممکن است با همه کارهای شما موافق نباشند. گاهی لازم است با جریان زندگی پیش بروید و هنر پذیرش را بیاموزید.
احتمالاً خیلی از ما برای بهبود روابطمان به درمانگر مراجعه کردهایم. شکی نیست که کیفیت زندگیمان تا حد زیادی به کیفیت روابط ما بستگی دارد و توجه به مسائلی که در روابط رخ میدهد برای معنا بخشیدن به زندگی بسیار مهم است. مشکلات خانوادگی اغلب به دلیل انتظارات برآورده نشده از طرف مقابل است. مشکلات کاری گاه ریشه در تعاملات پرچالشی دارند که با همکارانمان تجربه میکنیم. کسانی که مجرد هستند نیز، گاه تاریخچهای از روابط ناامیدکنندهای را به دلیل ناتوانی در تعیین مرزها و بیان نیازهای خود داشتهاند.
موضوع هرچه که باشد، یکی از مسائل رایج در همه روابط این است که فرد نمیتواند از چشمانداز بلوغ عاطفی به این مشکلات نگاه کند.
افرادی که از نظر عاطفی بالغ هستند این سه ویژگی را دارند:
- افراد بالغ، مسئولیت احساسات، واکنشها و زندگی خود را به طور کامل برعهده میگیرند
- افراد بالغ میتوانند نسبت به خود و دیگران همزمان همدلی داشته باشند
- افراد بالغ میتوانند خود را ابراز کنند و حقیقت را به زبان بیاورند هرچند دشوار باشد.
کار راحتی نیست که از نظر عاطفی بالغ باشید و بالغ بمانید. بلوغ عاطفی نیازمند این است که حتی در زمان طوفان احساسات بتوانیم واکنشهای خود را مدیریت کنیم. بلوغ عاطفی ما را ملزم میکند تمام تلاش خود را روی آنچه که قادریم و نه آنچه از دسترس ما خارج است متمرکز کنیم. ترس خود را از پذیرش مسئولیت زندگیمان کنار بگذاریم و گاه تصمیمات سختی بگیریم.
وقتی از مدیریت هیجانها و واکنشها در رابطه صحبت میکنیم منظورمان این نیست که واکنشهای خود را در برابر هر احساسی متوقف کنیم، لحنمان را از هر هیجانی خالی کنیم و سعی کنیم احساساتمان را سرکوب کنیم. بلکه در واقع، نشان دادن احساسات در مکالمات پیچیده به شنیده شدن و انتقال آنچه در ذهن دارید کمک میکند و اهرمی برای تغییر اوضاع کنونی ایجاد میکند.
زمانی هیجاناتمان را به شکلی غیرقابلکنترل تجربه میکنیم که احساس ضعف، شرم و آسیبدیدگی میکنیم، ما باور نداریم که تغییری در رابطهمان حاصل شود و بنابراین سعی میکنیم دردی که تحمل میکنیم را به طرف مقابل نیز تحمیل کنیم. در واقع، کژتنظیمی هیجانی به واکنشهایی گفته میشود که با محرک مطابقت ندارد و به نظر میرسد فرد روی آن هیچ کنترلی ندارد.
چگونه ارتباطی مؤثر را به جای کژتنظیمی هیجانی در روابط تجربه کنیم؟
یک مهارت کلیدی در برقراری ارتباط مؤثر این است بتوانید "برای" احساساتتان صحبت کنید و نه "از طرف" احساساتتان. تصور کنید عینکی به چشم دارید، وقتی روی صورت شما باشند جهان را از دریچه آن میبینید. حتی گاه ممکن است فراموش کنید که آنها را به چشم دارید. هرچیزی میبینید از طریق شیشه عینک فیلتر می شود. اما اگر آن را از چشم خود بردارید، از دور به آن نگاه کنید و آن را در مقابل خود بگذارید میتوانید عینک را توصیف کنید. میتوانید بپذیرید که زمانی که آن را به چشم داشتید چیزها را متفاوت می دیدید.
صحبت از سمت هیجاناتتان، اغلب شامل اتهام زدن و تفکر همه یا هیچ میشود و مسئولیت احساساتتان را بر عهده طرف مقابل میگذارد. این کار ممکن است در لحظه به شما احساس رها شدن دهد اما در نهایت شما را درمانده و طرف مقابل را خشمگین میکند. در مقابل ، صحبت کردن در مورد احساساتتان فضای ایمنی برای طرف مقابل ایجاد میکند تا بتواند به نیازهای شما بیندیشد بدون اینکه احساس سرزنش شدن کند.