رویدادهای نقد فیلم

مرکز روانشناسی هیلان

نجات سرباز رایان - Saving Private Ryan 1998

نجات سرباز رایان - Saving Private Ryan 1998

«زیر آفتاب رو به زوال/ جنون زدگان/ انبوه انبوه/شعله ور از آتش شامگاهی، می‌جنگیدند.» – یقیشه چارنتس.

کارگردان: استیون اسپیلبرگ. بازیگران: تام هنکس، تام سایزمور، ادوار برنز و ....

در جنگ جهانی دوم، سه پسر از چهار پسر خانم رایان ظرف مدت یک هفته کشته می‌شوند: دو برادر در هجوم متحدین به نورماندی و یکی از آن‌ها در جنگ با ژاپنی‌ها در گینه ی نو کشته می شود. پس از اینکه «ژنرال استاف» متوجه می‌شود که چهارمین برادر در فرانسه و در پشت خطوط دشمن گم شده و احتمالا زنده است، یک گروه نجات را جهت پیدا کردن او و بازگرداندنش به خانه تشکیل می‌دهد. «کاپیتان میلر» (تام هنکس) که فردی آزموده و باتجربه است رهبری این گروه شش نفره را به عهده دارد که اعضای آن مردانی با احساسات متفاوت هستند و جانشان را برای «نجات سرباز رایان» به خطر انداخته‌اند، اما ماجرای فیلم به گونه ی دیگری پیش می رود...

بیست و پنج دقیقه ی آغازین فیلم، اسپیلبرگ با دوربینی متحرک و روی دست با چنان دقتی قتل عام و صحنه ی نبرد را به تصویر می کشد که چیزی کم از یک مستند جنگی ندارد. او چنان زیبا، وحشت سربازان و عکس العمل های آنان را در مرکز یک نبرد آسیب زا مشخص می کند که کمتر بیننده ای را از درک مفهوم (PTSD) یا استرس پس از سانحه عاجز می گذارد. تن های له شده ی مجروحین، سربازان غرق شده، دریای خون، انسان های لرزان، به خوبی غول آسا بودن ابعاد جنگ را به نمایش می گذارند.

مواجهه ی مخاطب با صحنه‌های خشونت‌آمیز و بسیاری اوقات تهوع‌آور فیلم باعث می شود که فراتر از پی گیری سیر زندگی و مرگ یک آدم، به انسان‌هایی بیاندیشد که یکی پس از دیگری روی زمین می‌غلتند و بدن شان متلاشی می‌شود و آنهایی که باز می مانند و سالها با گناه ماندن و کابوس های وحشتناک صحنه های جنگ و از دست دادن بهترین دوستان و هم رزمانشان دست به گریبانند؛ موج انفجار و یا اختلال استرس پس از سانحه

بیننده این فیلم می تواند آنچنان با شخصیت ها همانندسازی کند که در کشاکش صحنه های خونین فیلم تنها دو انتخاب را پیش روی خود ببیند: زنده ماندن و در آغوش کشیدن جسد به خون آغشته ی عزیزترین دوستان و یا مرگ و نجات یافتن از زندگی ای که هر لحظه اش با زنده شدن خاطرات و کابوس های جنگ گره خورده است.

در این فیلم خبری از قهرمان نیست و ضد قهرمان بودن فیلم نشان از  نگاه سرزنش آمیز و ضد جنگ اسپیلبرگ دارد. در این فیلم ما با یک قهرمان و یا نجات دهنده مواجه نیستیم، بلکه با واقعیت عریانی جنگ مواجهیم که سراسر مرگ و ویرانگری است.

روانی (روح) - Psycho 1960

روانی (روح) - Psycho 1960

«آدمی در چنبره ی نا آگاهی گرفتار است » فروید

بدون تردید یکی از بزرگترین فیلم های جنون سینمای دنیا از آلفرد هیچکاک است بر اساس فیلم­نامه­ای از جوزف استفانو و با بازیگری آنتونیو پرکینز، ورا مایلز، جان گاوین و جنت لی.

فیلم با داستان دختری به نام ماریون کرین شروع می شود که 40،000 دلار از رئیس خود در بنگاه معاملات ملکی فونیکس دزدیده و شتابزده عازم دیدار معشوق خود در فرویل کالیفرنیا می شود. او در طول مسیر، در متل (نورمن بیتس) برای یک شب اقامت می گزیند و در نیمه ی فیلم به دست نورمن در حمام متل به قتل می رسد که صحنه ی قتل ماریون به عنوان یکی از زیباترین صحنه­های سینمای هراس، در تاریخ سینما شناخته شده است.

در ادامه ی فیلم شاهد واکاوی شخصیت نورمن بیتس هستیم. پسری کمرو و خجالتی که نیمی از وجودش اسیر دست جسد مادری حسود و سرزنشگر شده و در همانندسازی با او به قتل تک تک دخترانی می پردازد که به نوعی می خواهند توجه و علاقه اش را تصاحب کنند. این جلوه ای از همان مایه ی تکرار شونده ی «مادر مقتدر» است که در چندین فیلم دیگر هیچکاک نیز شاهدش بوده ایم و در این فیلم به زیبایی در قالب نقش کلیدی تر جسد خشک شده ی مادر نسبت به بدن زنده ی نورمن در اقدام به قتل جلوه گر شده است.

هیچکاک استاد خلق شگفتی ها و غافلگیر کردن بیننده است. او صحنه­ های فیلم را از زوایای خاص، غیرطبیعی و غیرمنتظره دنبال می کند و گردابی رازآلود و پرمخاطره را پیش روی مخاطبین خود می گشاید.

سینمای هیچکاک سینمای دوگانگی هاست. او به جای استفاده از راهروهای پیچ در پیچ و یا عناصر ماورایی همچون جن و روح، شخصیت هایی دوگانه را خلق می کند و عملکرد ترس را در روابط انسان و ذهن آنان کندوکاو می کند. این استاد برانگیختن هراس، به جای عامل بیرونی که ناشناخته ها و محیط را شامل می شود به عنصری درونی یعنی تضاد درونی انسان می پردازد .پرداختن به دو نیمه ی وجودی خودآگاه خوب و ناخودآگاه بد در انسان. بیشترین تنش شخصیتی آثار او نیز حاصل همین دوگانگی است که جلوه ای از دیدگاه روانکاوانه ی او محسوب می شود. هیچکاک در این اثر نیز موقعیتی دوگانه را پیش روی شخصیت اول فیلم قرار می دهد. از یک سو مجذوب ماریون و سایر دختران جوان مقیم متل شدن و نادیده گرفتن جسد خشک شده ی مادر و از سوی دیگر همانندسازی با مادر و ظاهر شدن در نقش او و یکسره نابود ساختن هر زنی که به نوعی جایگزینی برای مادر باشد؛ او انتخاب می کند همچنان که در گذشته نیز انتخاب کرده: او رقیب عشقی ­اش (معشوق مادر) و مادر خیانتکار (عقده اودیپ) را به قتل رسانده است.

یادگاری - Memento 2001

یادگاری - Memento 2001

کارگردان: کریستوفر نولان؛ بازیگر: گای پیرس

ممنتو داستانِ مردی به نام لئونارد را روایت می‌کند که در اثر رویدادی حافظه موقتش را از دست می‌دهد. او برای کشف و حل و فصل رویدادی که منجر به قتل همسر و فراموشی حافظه خودش شده، مجبور به ثبت رویداد های هر روزه اش می‌شود. ثبتی که روزانه تکرار می شود، از راه تتو کردن بر روی پوستش و یا از طریق عکس و یادداشت برداری.

ممنتو روایتی غیرخطی دارد. از آخر به اول و از اول به آخر. عنصر زمان در سراسر فیلم به هم ریخته است تا در صحنه های نهایی، ذهن مخاطب تصاویر در هم ریخته را کنار هم بچیند و از دل روایتی غیرخطی، حقیقتی یکپارچه را بیرون بکشد.

 لئونارد هر صبح که بیدار می شود از خود می پرسد کجایم و به کجا می روم؛ با نگاهی عمیق و سراسر اندوه. نولان با خلق صحنه های درهم ریخته ی فیلم در واقع روایت گر در هم ریختگی ها و تحریفات حافظه است. حافظه ای که روایتگر حقیقت زندگی ماست، اما آیا او با این در هم ریختگی، سوالی را در ذهن ما جرقه می زند: آیا حافظه و انباشت های ذهنی مان، بازتاب حقیقت اند و یا تحریف هایی که در گذر زمان و بنا بر دستکاری ناخودآگاه ما در هر لحظه خلق شده اند؟ آیا ما هر صبح که بیدار می شویم، واقعیت را زندگی می کنیم و یا در دنیای تصاویر ذهنی ای زندگی می کنیم که خودمان ساخته و پرداخته ایم؟

به راستی تصور درک واقعیتی در زمان و مکانی متفاوت، شاید شبیه به آن واقعیت باشد اما تمام حقیقت نیست. این مفهومی است که “نولان” در “ممنتو” به آن می‌پردازد. چرخه ی تکرار شونده ی در جستجوی حقیقت. حقیقتی که همچون زندگی همواره مبهم است.

ممنتو، به چالش کشیدن واقعیت است. واقعیتی که در طول تاریخ بر اساس تصاویر ذهنی و بنا بر خواست ناخودآگاه ما تحریف شده اما آنقدر در ذهنمان تکرار شده که به باوری متقن و غیرقابل تغییر تبدیل شده است. نولان در این فیلم باورهای متقن مخاطبش را زیر سوال می برد و از او می خواهد که بار دیگر کنجکاوانه از خود بپرسد.

فارست گامپ - Forrest Gump 1994

فارست گامپ - Forrest Gump 1994

کارگردان: “رابرت زمکیس” فیلمنامه از رمانی به همین نام نوشته “وینسنت گروم” اقتباس شده است.

فارست گامپ که به صورت مادرزاد دچار عقب ماندگی ذهنی و جسمی است، هنگامی که در یک ایستگاه اتوبوس در انتظار نشسته است، طی مرور خاطراتش از دوران کودکی (هامفریز) تا به امروز، قریب به نیم قرن تاریخ معاصر امریکا را دوره می کند...

فیلم فارست گامپ  (Forest Gump)، شخصیت اصلی داستانش را از میان مردم عادی و حتا فردی با ضریب هوشی پایین‌تر از متوسط انتخاب می کند، چراکه تمامی ویژگی هایی را که از او معرفی می‌کند، اهمیت‌شان در همین عادی بودن و غیراستثنایی بودن‌شان نهفته است. فارست گامپ روایتگر سادگی، موفقیت، رضایتمندی و سخت کوشی ورای هدف و انگیزه است. او فارغ از هر گونه انگیزه ی شخصی که از نظر عموم به عنوان عامل اصلی موفقیت محسوب می شود، زندگی می کند. زمانی که می خواهد بدود، می دود، زمانی که می خواهد پینگ پنگ بازی کند، پینگ پنگ بازی می کند. در حالی که برای دیگران قابل درک نیست که چگونه می توان بدون انگیزه و یا هدفی مشخص ساعت ها و روزها و ماه ها دوید....

انگیزه، موفقیت، رضایت خود و رضایت دیگری، هیچ کدام به تنهایی نمی‌تواند توصیف‌کننده‌ی فارست گامپ باشد، بلکه این ها همگی فصل مشترکی را می‌سازند که بر طبق آن‌ها تنها می‌توان گفت: «فارست گامپ مانیفستی است برای زندگی مردم عادی» و نه نخبه ها و شایستگان. مردمی که هر روز بی توجه از کنارشان عبور می کنیم.

در واقع فارست گامپ روایتگر رها شدن از بند عقاید و نظرات دیگران و زندگی کردن به خاطر ذات زندگی است. زندگی بدون کلیشه و شعارهایی که ذهنمان را قل و زنجیر کرده اند. فارست به جای این که هر روز زندگی‌نامه‌ی انسانی موفق را بخواند و بر اساس آن، آن روزش را شکل دهد، همیشه همان چیزی است که باید باشد. همیشه تلاشش را می‌کند و نمی‌ایستد و به سبب همین حرکت بزرگ، تبدیل به یکی از آن زندگی‌نامه‌ها می‌شود.

چیزی که برای ما هم صادق است. ما هم خودمان را در برابر خیل عظیم انسان‌های بزرگ، موجودات کوچکی می‌بینیم که باید با مطالعه‌ی دقیق بخش‌های زندگی آنان و وارد کردن‌شان به زندگی خودمان، به همه‌چیز برسیم. اما یادمان می‌رود که آن‌ها این‌گونه موفق نشدند. آن‌ها دقیقا همانند فارست دویدند. راهی که خواستند را انتخاب کردند و متوقف نشدند. بر اساس شرایط خودشان، مسیرشان را شکل دادند و پیش رفتند. که اگر غیر از این بود، هرگز چنین انسان‌هایی نمی‌شدند. چون که دنیا بر پایه‌ی ما می‌چرخد. بر پایه‌ی شرایطمان. بر پایه‌ی تلاش و دویدن‌هایمان و این چیزی نیست که با تقلید به دست بیاید. 

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد