Skip to main content

انتظار "عشق نامشروط" در روابط بزرگسالی

چگونه این خواسته می‌تواند چالش‌ساز باشد و روابط ما را تحت تأثیر قرار دهد؟

ریشه‌های این انتظار و ارتباط آن با تجربیات اولیه

نیاز به عشق نامشروط یک نیاز اساسی دوران کودکی است. وقتی این نیاز آیینهٔ روان ما، در روابط‌مان با مراقبان اولیه‌مان به حد کافی مورد توجه قرار نگرفته باشد یا برعکس ناکامی بهینه‌ای را تجربه نکرده باشیم، این روند احتمالاً بر شکل‌گیری جراحت‌های هیجانی نهانی در روابط‌مان با دیگران اثر می‌گذارد.

 صورتی از فرافکنی بر شریک عاطفی

وقتی همچنان از نظر عاطفی تحت تأثیر سیطرهٔ پویایی‌های گذشته باقی مانده باشیم ممکن است نیازهای گذشتهٔ خود را به فردی در زمان حال فرافکنی کنیم و از شریک عاطفی‌‌مان انتظار داشته باشیم که نقش والد کامل و ایده‌آل را برایمان بازی کند.

 

 پیامدهای این انتظار بر روابط عاطفی

رابطه عاطفی بزرگسالان اغلب بر پایه‌ شراکت متقابل و دوطرفه شکل می‌گیرد، نه یک رابطه یک‌طرفهٔ والد و فرزندی. انتظار عشق نامشروط می‌تواند به پیامدهای زیر منجر شود:

۱. بروز رفتارهای ایذایی: وقتی گمان می‌کنیم استحقاق کاملِ عشق بدون قید و شرط را داریم، ممکن است خود را محق بدانیم که با هر روشی برای کسب محبت و توجه (مثلاً از طریق دستکاری روانی، تهدید یا خودمحوری) تلاش کنیم.


۲. بی‌ثباتی رابطه: از آنجا که شریک عاطفی‌مان نمی‌تواند جایگزین والد کامل باشد، ممکن است در روابط‌مان دچار ناامیدی‌های عمیق و بی‌ثباتی شویم.

۳. توقف رشد و مسئولیت‌گریزی: عشق بزرگسالانه غالباً مشروط به حفظ تعهد، احترام و مسئولیت‌پذیری متقابل است.
انتظار عشق بدون قید و شرط می‌تواند مانع از پذیرش مسئولیت فردی برای حفظ رابطه شود و ممکن است نتوانیم بپذیریم که رابطه برای بقا نیازمند کوشش آگاهانه و بالغانه است. عدم پذیرش این واقعیت مشروط می‌تواند منجر به آسیب‌پذیری و قطع رابطه شود.


عبور از انتظار...
حرکت به سوی بلوغ عاطفی

۱. سوگواری برای گذشته و رویای عشق نامشروط: یکی از گام‌های مهم در این مسیر، سوگواری آگاهانه برای پذیرش این واقعیت است که عشق نامشروط والدانه دیگر در دسترس نیست و شریک عاطفی‌مان نمی‌تواند آن را فراهم کند.

 

۲. دریافت کمک و راهنمایی حرفه‌ای: در این مسیر، روان‌درمانی می‌تواند فرصتی فراهم کند (مانند رابطه‌ی درمانی) تا بتوانیم تجربهٔ زندهٔ تازه‌ای از رابطهٔ بالغانه داشته باشیم و زخم‌های عاطفی گذشته را به شکل سالم حل و فصل نماییم. به این ترتیب به تدریج ظرفیت آن را می‌یابیم تا به جای انتظار عشقی بدون قید و شرط، بر شکل‌دهی تعاملات سالم تمرکز کنیم، تعاملاتی که نیازمند حد و مرزهای مشخص و تلاش متقابل است.

تلاش برای دوست داشتن خود

چرا تلاش‌های ما برای دوست داشتن خود، اغلب به بن‌بست می‌رسند؟

افسانهٔ "خودت را دوست بدار"

از دیدگاه روانکاوی و نظریهٔ دلبستگی، دوست داشتن یک فرآیند متقابل است. ما نمی‌توانیم خودمان را دوست بداریم، چون عشق در ارتباط با دیگری معنا پیدا می‌کند. آنچه ما نیاز داریم، حس دوست‌داشتنی بودن است.


ریشهٔ حس ارزشمندی کجاست؟

تو فقط می‌توانی احساس "دوست‌داشتنی" داشته باشی و این حس معمولاً از طریق رابطهٔ اولیه با مراقب اصلی شکل می‌گیرد. وقتی مراقب به نیازهای ما توجه می‌کند و ما را همان‌گونه که هستیم می‌پذیرد، این باور درونی در ما می‌بالد و نهادینه می‌شود که "من ارزشمند و شایستهٔ توجه هستم."

 آینهٔ دوست‌داشتنی بودن

از منظر دونالد وینیکات، روانکاو برجسته، مادر لازم نیست بی‌نقص باشد؛ فقط کافی است "به اندازه کافی خوب" باشد. او با "بازتاب" (Mirroring) احساسات کودک و ایجاد "محیط نگهدارنده" (Holding Environment) کمک می‌کند تا هسته‌ اصلی خویشتن و خود‌پذیری در او شکل بگیرد. این‌گونه است که کودک احساس می‌کند وجودش مهم و پذیرفته شده است.

 تجربه‌ای تازه در خلال یک رابطه سالم

ما نیاز داریم به جای تلاش برای "دوست داشتن خود"، به دنبال روابط عمیق، صمیمی و سالم باشیم. این روابط به ما اجازه می‌دهند دوباره دیده شویم، ارزش‌مان تأیید شود و این حس درونی را تجربه کنیم که "من لایق عشق و دوست داشته شدن هستم."


بنابراین،از این پس به جای اینکه خود را مجبور به "دوست داشتن خود" کنی، شاید بهتر باشد، به یاد بیاوری: "من ارزش دوست داشته شدن را دارم." این حس، یک هدیه است که از ارتباط با دیگران دریافت می‌کنی، نه وظیفه‌ای که به تنهایی باید انجام دهی.

در جستجوی عشق خالص...

 

آیا واقعاً می‌توانیم کسی را دوست داشته باشیم، بدون اینکه گاهی نسبت او احساس خشم یا تنفر داشته باشیم؟

وقتی در رابطه عاطفی فقط انتظار عشقی بی‌نقص از محبوب خود را داریم و احساساتی مثل خشم، نفرت یا دلخوری را نادیده می‌گیریم، چه اتفاقی می‌افتد؟

هنگامی که عواطف ناخوشایندی که در رابطه عاطفی تجربه می‌کنیم، نادیده می‌گیریم و فقط به دنبال عشق خالص هستیم:

۱. نادیده گرفتن «خود واقعی»: ممکن است نتوانیم بپذیریم که ما هم در برابر ناکامی، امکان خشمگین شدن و حتی نفرت پیدا کردن داریم. از آنجا که ممکن است این احساسات را «بد» بدانیم، احتمال دارد آن‌ها را پنهان و یا انکار می‌کنیم. در نتیجه، ارتباط‌مان با دنیای درونی‌مان مخدوش می‌شود و دیگر نمی‌توانیم دریابیم که این احساسات چه معنایی دارند تا به شکل بهینه‌ای مدیریت‌شان کنیم.

۲. انتظارات غیرواقع‌بینانه: ما انتظار داریم شریک‌مان هم "همیشه خوب" باشد. وقتی او احساس خشم یا نفرت می‌کند، چون ما این احساسات را برای خودمان به رسمیت نمی‌شناسیم، تمایل نداریم خودمان را جای او بگذاریم، کنجکاو بمانیم و ببینیم که "در ذهن او چه می‌گذرد؟" در نتیجه، به جای درکش، او را "بد" یا "تهدیدکننده" می‌‌پنداریم.

نتیجه: به جای اینکه با هم صحبت کنیم که "چرا عصبانی هستیم؟"، درگیر این می‌شویم که "عصبانیت نباید وجود داشته باشد." این نادیده گرفتن واقعیت، ظرفیت ما را برای حل مشکلات مختل می‌کند.

بی‌ثباتی عاطفی

احساساتی که دیده و درک نشوند، از بین نمی‌روند بلکه در زیر سطح رابطه انباشته می‌شوند:

۱. فشار درونی: خشم و نارضایتی انکارشده درون ما انباشته می‌شود، اما چون اجازه بروز آن‌ها را به خود نمی‌دهیم به شکل‌های ناخوشایند دیگری خود را نشان می‌دهند: اضطراب شدید، دلخوری‌های کوچک و دائمی و یا ناخوشی‌های جسمی.

۲. غیرقابل پیش‌بینی بودن: چون طرفین رابطهْ احساسات درونی‌شان را نادیده می‌گیرند، رابطه غیرقابل پیش‌بینی می‌شود. طرف مقابل نمی‌داند که چرا ناگهان از او فاصله می‌گیریم یا ناگهان از سر خشم یا نفرت از کوره درمی‌رویم. گویی در رابطه‌مان مدام بین این حالات در نوسانیم: "عشق فوق‌العاده" و ناگهان "خشم غیرقابل کنترل" یا "سردی و قطع رابطه".

زندگی در یک نقش آرمانی

اصرار بر عشق خالص یعنی اصرار بر اینکه من و محبوبم همیشه نسخه‌ای بی‌نقص و فانتزی باشیم و این دیدگاه ممکن است پیامدهایی داشته باشد:

۱. ناتوانی در دیدن واقعیت: احتمال دارد ما شریک عاطفی‌مان را نه آن‌طور که هست، بلکه آن‌طور که می‌خواهیم باشد تصور کنیم (آرمان‌سازی). اما لحظه‌ای که او نقص یا عواطفی ناخوشایند نشان می‌دهد، این تصویر آرمانی می‌شکند و ممکن است ما ناگهان ناامیدی بسیاری را تجربه کنیم و میل به تحقیر یا ناارزنده‌سازی طرف مقابل پیدا کنیم.

۲. فقدان عمق: عشق حقیقی می‌تواند به معنای پذیرش نقص‌ها، بدی‌ها و جنبه‌های تیره یکدیگر نیز باشد. وقتی فقط خوبی‌ها را می‌خواهیم، در واقع داریم از صمیمیت عمیق می‌گریزیم. این‌گونه شریک عاطفی ما ممکن است احساس کند که "ما فقط عاشق بخش‌های خوب او هستیم، نه خود واقعی او."

صمیمیت در تاریکی سایه‌ها نیز می‌بالد...

هدف رابطه سالم رسیدن به عشقی عمیق است، نه عشق خالص. عشق عمیق یعنی:

- تحمل اینکه من و تو گاهی از هم عصبانی می‌شویم اما به خاطر داریم که همدیگه را دوست هم داشته‌ایم.

- گفتگو درباره دلخوری‌ها و خشم‌ها، به جای پنهان کردن آن‌ها.

- پذیرش اینکه "همانی که تو را خرسند می‌کند، گاهی تو را ناکام هم می‌گذارد."