هدف نهایی دلبستگی حفظ احساس ایمنی نوزاد است. وقتی نوزاد درمانده میشود، هم مادر و هم نوزاد برای کسب دوباره احساس ایمنی، کارهایی انجام میدهند (بالبی، 1969). برای مثال، نوزاد ناراحتی از این موضوع را با مضطرب شدن، گریه کردن و نزدیک شدن به مادر نشان میدهد. مادر به سمت کودک رفته، او را با صدایش آرام و از جایش بلند میکند. کودک به غر زدن ادامه میدهد و سپس به بدن مادر میچسبد، گریه کردن را متوقف نموده و به زودی شروع به تنفسی آرام و منظم میکند که این نشان دهنده کاهش برانگیختگی و کسب مجدد ایمنی است. به اصطلاح بالبی، نشانه تنیدگی نوزاد که از نظر کنشوری نوعی رفتار جستجوی دلبستگی به شمار میرود، نظام دلبستگی مادر را فعال میکند و مادر را برای آرام نمودن نوزاد بر میانگیزاند.
ریشه توانایی کودک در سروسامان دادن احساسات و تنظیم هیجاناتش به هفتهها و ماههای اولیه تعامل او با والد برمیگردد.
کودک به سادگی با چیزهای ناآشنا در محیط مانند بوها، صداها و جدایی از مراقبش پریشان میشود. برای مثال، کودک در تختش دراز کشیده و شروع به گریه میکند، ذهن و بدنش در تلاشند تا احساسات ناخوشایند را مدیریت کنند. قبل از اینکه مادر سر برسد او هیچ مرجعی برای شناخت این احساسات درونی و آنچه در خارج از او رخ میدهد، ندارد. گویی این احساسات به طور تصادفی و بیاینکه دلیلی در بیرون از او داشته باشند برای او اتفاق افتاده است.
چه چیزی به کودک کمک میکند این احساسات ناخوشایند را سامان بخشد؟
خوشبختانه کودک میتواند بر یک نیروی توانمند در سامان بخشیدن به این احساسات تکیه کند: مراقبش
رشد هیجانی کودک و توانایی او برای مدیریت احساساتش بسیار پیچیده است و در ابتدای تولد، کاملا وابسته به مراقبین است. این فرآیند در بیشتر موارد یک فرآیند غریزی است و بدون تلاش آگاهانهای انجام میشود.
مادر در ابتدا متوجه این وضعیت میشود و حالت درونی کودک را درک میکند (چیزی که درون ذهن او است) ، او سپس این حالتهای ذهنی را به یک محرک بیرونی نسبت میدهد (چیزی که بیرون ذهن او است)
به طور مثال: "مامان باید پوشک خیستو عوض کنه؟ مثل اینکه برات راحت نیست"
در این جمله ساده مادر به کودک میفهماند که حالت ذهنیاش را درک کرده، حالت ذهنی که دارای افکار و احساساتی است.
هربار که احساسات درونی کودکتان را به دنیای خارج او متصل میکنید، کودک شروع به درک کارکرد دنیای بیرونی و درونی میکند.
وقتی با کلمات برای او بیان میکنید که چه چیزی درونش میگذرد به او کمک میکنید تا خودش، شما و دنیای بیرون را بیشتر بفهمد و به تدریج توانایی تنظیم هیجاناتش را خود به دست آورد.
حساسیت پوستی و حس لامسه نخستین و بنیادینترین کارکردی است که در بدن انسان تحول مییابد. به بیان دیگر، نخستین ارتباط برای نوزاد و اولین گام در تحول او از خلال پوست صورت میگیرد. طی 50 سال گذشته پژوهشها نشان دادهاند که لمس و ماساژ برای نوزادان به اندازهی غذا و خواب حیاتی بوده و به تحول جسمانی و روانشناختی کارآمد آنها کمک میکند. عصبشناسان ادعا میکنند که در آغوش گرفتن نوزاد مهمترین عامل دخیل در تحول اجتماعی و ذهنی بهنجار او بوده و تأثیر آن تنها محدود به دوران نوزادی نیست؛ بلکه بر کارکردهای عصبی و عصبشیمیایی زیربنای رفتار هیجانی در سالهای بعدی اثر میگذارد. ماساژ میتواند اعصاب مغز را تحریک کرده، هضم غذا را تسهیل کند و به وزنگیری بهتر بینجامد.
ماساژ میتواند سطح هورمونهای استرس را کاهش داده و عملکرد سیستم ایمنی را بهبود بخشد. ماساژ همچنین به بهبود تعامل والد-کودک کمک میکند. پژوهشها نشان دادهاند که ماساژ دادن کودک دربردارندهی فواید عاطفی و فیزیکی برای او و فرصتی شگفتانگیز برای تقویت پیوندی عمیق بین کودک و والدینش است. فراتر از اینها، ماساژ دادن به والدین کمک میکند که درانجام دادن کاری مثبت برای کودک خود احساس توانمندی نمایند.
نگارنده متن: خانم نجمه زیودار
برگرفته از کتاب: «ماساژ نوزاد: دستنامهای برای والدین عاشق»
اگرچه نوزاد انسان به طور کلی به ارتباط با افراد علاقمند است، او ترجیح میدهد با کسی ارتباط داشته باشد که او نیز به ارتباط با نوزاد علاقه داشته باشد. نوزادان به طور طبیعی به افرادی که نسبت به آنها حساس باشند بهتر پاسخ میدهند. افرادی که تماس چشمی بهتری با آنها برقرار میکنند، با صورتی گشاده به آنها نگاه میکنند، منتظر پاسخ آنها میمانند و مهمتر از همه میتوانند احساس هماهنگی را از طریق لحن صدا و حالات چهره به آنها منتقل کنند.
نوزادان عاشق افرادی هستند که بتوانند نشانههای کلامی و غیرکلامی علاقمندی را به آنها منتقل کنند. این موضوع حتی برای ما بزرگسالان نیز منطقی به نظر میرسد.
پژوهشها نشان میدهد در صورتیکه آزمونگر زمانی را صرف تعامل با کودک کرده و به او علاقه واقعی نشان داده باشد کودکان 14 ماهه شیءای را انتخاب میکنند و به او میدهند که آزمونگر به آن علاقه نشان داده باشد. این در حالی است که این اتفاق در مورد آزمونگرانی که این علاقه را در آنها مشاهده نکرده باشند، رخ نمیدهد.
وقتی کودکان این حس را پیدا کنند که به آنها توجه نشان دادهاید و درکی از دنیای ذهنیشان پیدا کردهاید، بیشتر علاقمندند که در مورد دنیای بیرون خود بیاموزند و در آن کاوش کنند. آنها احساس شنیده شدن میکنند و این گامی برای ایجاد اعتماد در رابطه است.
"تصور کنید به عنوان یک غریبه وارد یک شهر جدید می شویم، برای پیدا کردن محلی از یک نفر آدرسی می پرسیم، از شانس بد مان آن یک نفر آدرس اشتباهی به ما می دهد و ما را حسابی سرگردان می کند، در مورد این شهر چه احساسی پیدا می کنیم؟
به مردم آن چقدر دوباره اعتماد می کنیم؟
اما اگر کسی به شما کمک کند و با مهربانی آدرس را به ما نشان دهد، آن وقت در مورد این شهر و مردم آن چه احساسی خواهیم داشت؟"
با توجه به این مثال میتوانیم این تحلیل رو راحت درک کنیم که وقتی نیازهای کودک در رابطه والدگری رفع شود و کودک بتواند در یک رابطه مثبت با والدینش قرار گیرد در مورد خود و دیگران و دنیایی که در آن زندگی می کند، احساس آرامش کرده و به آنها اعتماد پیدا میکند. این کودک میتواند در آینده برای حل مشکلات از تواناییها و ظرفیتهای خودش استفاده کرده و در صورت نیاز از دیگران کمک بخواهد و روی کمک دیگران حساب کند.
اما اگر این رابطه مثبت نباشد ممکن است که کودک نسبت به تواناییهای خود یا کمک گرفتن از دیگران بدبین شود و دنیای بیرون را امن و قابل اعتماد تصور نکند. این کودکان ممکن است که به دلیل احساس ضعف و ناتوانی به والدین خود بچسبند و نخواهند که از آنها جدا شوند یا در موقعیتهای جدید علاقهای به جدا شدن از والدین نشان ندهند و نشانههای اضطراب و پریشانی را در این موقعیتها از خود بروز دهند. برخی از مواقع ممکن است این کودکان مدام نگران آینده یا نگران از دست دادن والدین خود شوند یا نگران عملکرد و اشتباهات خود باشند، ترس های زیادی را تجربه کنند و علاقه به انجام کارهای گروهی و جمعی نداشته باشند.