خواندنی‌ها

مقالات عمومی، تخصصی و اخبار

اگر مدام با نوجوان‌تان درگیری دارید، این ۴ راهکار را از دست ندهید

اگر مدام با نوجوان‌تان درگیری دارید، این ۴ راهکار را از دست ندهید

"اگر مدام با نوجوان‌تان درگیری دارید، این ۴ راهکار را از دست ندهید"

در دوران نوجوانی، مغز هنوز در حال رشد است، به‌خصوص بخشی که با تنظیم هیجان و کنترل تکانه درگیر است.
از سوی دیگر، نیاز نوجوان به استقلال بیشتر می‌شود و همین باعث می‌شود گاهی تصمیم‌هایش با ارزش‌ها و انتظارات والدین در تضاد قرار بگیرد.
به همین دلیل، احتمال تنش، بحث و درگیری بین والد و نوجوان بالا می‌رود — حتی وقتی «نیت خوبی» دارید.
وقتی رابطه با نوجوان پر از دعوا و دلخوری می‌شود، فقط به‌خاطر «لجبازی نوجوان» نیست.
گاهی الگوهای رفتاری ما، ناخواسته باعث تشدید تنش می‌شوند.
اگر شما هم درگیر این چالش هستید و مدام درگیر دعوا می‌شوید، این ۴ نکته می‌تواند نقطه شروعی برای تغییر باشد.

۱. تغییر لحن، نه فقط کلمات!

حتی حرف‌های درست و نیت‌های خوب، وقتی با لحن تند یا دستوری گفته شوند، شنیده نمی‌شوند.
نوجوان اگر حس کند به آن‌ها و یا استقلال‌شان حمله شده است، واکنش دفاعی نشان می‌دهد.
لحن نرم، همراه با احترام و اعتماد، زمینه شنیده شدن را فراهم می‌کند.

۲. واکنش فوری نشان ندهید.

در لحظه خشم، گفت‌وگو معمولاً به نتیجه نمی‌رسد.
اگر نوجوانتان عصبی‌ست، پاسخ فوری شما احتمالاً به تنش دامن می‌زند.
کمی مکث، یا حتی گفتن جمله‌ای مثل «الان وقت خوبی برای حرف زدن نیست، بعداً ادامه می‌دیم» می‌تواند فضا را آرام‌تر کند.

۳. شنیدن واقعی، نه فقط گوش دادن!

آیا واقعاً به حرف نوجوانتان گوش می‌دهید؟ سعی می‌کنید زاویه دید او را بفهمید؟
یا فقط منتظرید نوبت‌تان برسد تا پاسخ دهید؟
نوجوان اگر حس کند واقعاً شنیده می‌شود، احتمال همکاری و آرامش در گفت‌وگو بیشتر می‌شود.

۴. یک نشانه داشته باشید!

گاهی یکی از والدین سریع‌تر تحت فشار قرار می‌گیرد یا واکنش شدیدتری نشان می‌دهد.
بهتر است بین خودتان علامتی تعیین کنید — یک اشاره، یک کلمه یا حتی یک تماس نگاه — که معنایش این باشد:
«الان وقت ورود من است، تو یک قدم عقب‌تر برو.»
این توافق ساده بین پدر و مادر، می‌تواند جلوی بسیاری از درگیری‌ها را بگیرد و به تعادل فضا کمک کند.

💬 شما چطور؟
تا به حال شده درگیر بحث‌های فرسایشی با نوجوان‌تان شوید؟
آیا بین شما و همسرتان راهی برای کمک متقابل در چنین شرایطی وجود دارد؟
شما چه راهکاری را پیشنهاد می‌کنید؟

آیا کمک‌های شما مانع رشد استقلال کودکتان می‌شود؟

آیا کمک‌های شما مانع رشد استقلال کودکتان می‌شود؟

آیا کمک‌های شما مانع رشد استقلال کودکتان می‌شود؟ (این ۳ نشانه را بشناسید)


گاهی کودک مکث می‌کند تا کاری را شروع کند.
شما جلو می‌روید و کفش را پایش می‌کنید، زیپ لباسش را می‌کشید یا قاشق را در دهانش می‌گذارید.
شما سعی دارید تا به او کمک کنید و حامی خوبی باشید.
اما ممکن است این حمایت‌ها دردسرساز شوند؟

گاهی نیت‌ ما از کمک کردن، عشق است. اما اگر این کمک‌ها بیش از حد و ناخواسته مانع استقلال کودک شود، ممکن است او را برای آینده‌ای وابسته و ناتوان آماده کنیم.
حالا از خودتان بپرسید:
«کمکی که می‌کنم، واقعاً به رشد فرزندم کمک می‌کند؟ یا فقط باعث راحتی لحظه‌ای ماست؟»
برای اینکه بفهمید کمک‌های شما تا چه اندازه مفید یا مداخله‌گر هستند، این ۳ نشانه را در خود بررسی کنید...

۱. خیلی سریع وارد عمل می‌شوید.
اگر کودک شما برای انجام کاری کمی مکث کند، آیا بی‌درنگ وارد عمل می‌شوید؟
این عجله در کمک کردن، یک پیام پنهان را به او می‌رساند:
«تو نمی‌توانی از پسش بربیایی، پس من باید جای تو انجامش بدهم.»
درحالی‌که این مکث‌ها، بخشی از فرایند یادگیری و تصمیم‌گیری کودک هستند.


۲. راهنمایی دائمی و بدون وقفه می‌کنید.
وقتی دائماً به کودک می‌گویید
«باید اینجوری انجامش بدی»، «الان باید این کارو بکنی، بعدش ..... »
او فرصت تجربه کردن نظم درونی، برنامه‌ریزی شخصی و حتی اشتباه کردن را از دست می‌دهد.
راهنمایی بیش از حد، مانع رشد خودکنترلی می‌شود.


۳. کارهایی را انجام می‌دهید که خودش می‌تواند انجام دهد.
شاید برای صرفه‌جویی در وقت یا از سر دلسوزی، ترجیح دهید خودتان لباسش را انتخاب کنید، خوراکی‌اش را در کیفش بگذارید یا کتاب‌هایش را جمع کنید.
اما با این کارها، فرصت تمرین مهارت‌های ابتدایی زندگی را از او می‌گیرید.
کودک برای رشد، به میدان تمرین نیاز دارد، نه فقط تماشای بازی بزرگ‌ترها!

رشد استقلال از کارهای ساده روزمره آغاز می‌شود؛
از اجازه دادن به کودک برای پوشیدن لباس، جمع‌کردن وسایل، و تصمیم‌گیری‌های کوچک متناسب با سنش.
همین تمرین‌های ابتدایی، پایه‌ای هستند برای مهارت‌های بزرگ‌تری مانند خودتنظیمی، مسئولیت‌پذیری و تصمیم‌گیری مستقل در سال‌های بعدی زندگی.
هر بار که به فرزندتان فرصتی برای عمل‌کردن می‌دهید، در حال ساخت آینده‌ای توانمندتر برای او هستید.

آیا موافقید؟!

شکاف علاقه: احتمالاً دیگران بیش از آنچه می‌پندارید، شما را دوست دارند.

شکاف علاقه: احتمالاً دیگران بیش از آنچه می‌پندارید، شما را دوست دارند.

شکاف علاقه: احتمالاً دیگران بیش از آنچه می‌پندارید، شما را دوست دارند. 

آیا می‌توان ذهن دیگری را دید؟

پس از یک گفت‌وگوی ساده، چند بار با خود گفته‌اید: «خیلی از من خوشش نیامد…» یا «مرا چندان دوست نداشت!»؟
اما این قضاوت‌ها بیشتر از آنکه بازتاب واقعیت باشند، معمولاً بازتاب اضطراب‌ها، خودانتقادی و دشواری ما در درک جنبه‌های مهربانِ ذهن دیگری‌اند.


«شکاف علاقه» به چه معناست؟

مفهوم «شکاف علاقه» به این گرایش ذهنی اشاره دارد: افراد پس از تعامل با دیگران، میزان علاقه و پذیرش آن‌ها را کمتر از میزان واقعی ارزیابی می‌کنند.
پژوهشی علمی نیز نشان داده است: دیگران معمولاً بیش از آنچه شما می‌پندارید، به شما علاقه‌مندند.
در آزمایش‌هایی که در محیط‌های دانشگاهی و اجتماعی انجام شد، شرکت‌کنندگان بارها پس از مکالمه با دیگران، اظهار می‌کردند: «او حتماً از من خوشش نیامده!»، در حالی‌که طرف مقابل آن‌ها را صمیمی، دلنشین و ارزشمند ارزیابی کرده بود.

چرا مهربانی دیگری را نمی‌بینیم؟
این شکاف می‌تواند ریشه در دشواری فرد در تصور پیچیدگی‌های ذهن دیگری داشته باشد؛ گویی ذهن دیگری در نظر او بی‌اعتنا، انتقادگر یا بی‌مهر است.
گاهی وقتی به خود انتقاد می‌کنیم و اضطراب‌های قدیمی در روابط پیشین‌مان را به روابط اکنون فرافکنی می‌کنیم، نمی‌توانیم علائم محبت و پذیرش دیگری را ببینیم.

دعوت به تجربه

بار دیگر که از گفت‌وگویی بیرون آمدید و با خود گفتید:
«حتماً به دلش ننشستم!»، لحظه‌ای مکث کنید…
و بپرسید:
«شاید اگر نسبت به ذهن او بیشتر کنجکاو باشم، پذیرش و علاقه‌ای را حس کنم که اکنون از من پنهان است.»

✨ ممکن است بیش از آنکه گمان می‌کنید، دیگران شما را می‌بینند، درک می‌کنند و دوست دارند.

📖 منبع:
Boothby, E. J., Cooney, G., Sandstrom, G. M., & Clark, M. S. (2018).
The liking gap in conversations: Do people like us more than we think?
Psychological Science, 29(11), 1742–1756.

آناتِ پس از جنگ (۱): آیا اینکه گاهی خود را نیازمند یاری دیگران احساس می‌کنی تا دوباره خود را بازیابی، نشانِ ضعف توست؟

آناتِ پس از جنگ (۱): آیا اینکه گاهی خود را نیازمند یاری دیگران احساس می‌کنی تا دوباره خود را بازیابی، نشانِ ضعف توست؟

آناتِ پس از جنگ (۱): آیا اینکه گاهی خود را نیازمند یاری دیگران احساس می‌کنی تا دوباره خود را بازیابی، نشانِ ضعف توست؟

پس از تجربه‌های دشواری نظیر استرس‌های ناشی از جنگ، ذهن و بدن ما به شیوه‌های پیچیده‌ای واکنش نشان می‌دهند. آیا درخواست کمک در چنین شرایطی، نشانه ضعف است یا یک پاسخ طبیعی و هوشمندانه؟

واکنش‌های طبیعی بدن در مواجهه با فشارهای روانی

در لحظات استرس، سیستم عصبی ما به حالت آماده‌باش در می‌آید. این فعال شدن، می‌تواند منجر به علائم فیزیکی (مثل تپش قلب یا تنش عضلانی) و روانی (مانند اضطراب یا بی‌قراری) شود. این یک پاسخ حفاظتی است که بدن ما برای بقا درپیش می‌گیرد.

ضرورت ارتباط انسانی

تحقیقات نشان می‌دهد که کیفیت روابط ما به‌ویژه در دوران تحول و شکل‌گیری شخصیت، تعیین‌کننده‌ی نحوه مواجهه ما با استرس است. انسان‌ها به طور ذاتی برای ارتباط و دلبستگی آفریده شده‌اند؛ این پیوندها، بستری برای تنظیم هیجانات ما فراهم می‌کنند.

هم‌تنظیمی: راهبرد ما برای انسجام و آرامش درونی

در روابط سالم، وقتی احساس نگرانی یا فشار روانی می‌کنیم، می‌توانیم از حمایت دیگران برای بازگرداندن آرامش استفاده کنیم. این فرآیند "هم‌تنظیمی" نام دارد؛ مکانیزمی که در آن، حضور و درک دیگری به ما کمک می‌کند تا وضعیت درونی‌مان را مدیریت کنیم.

 چرخه‌های تاب‌آوری و سازگاری

زمانی که این هم‌تنظیمی به درستی کار می‌کند، ما ظرفیت روان‌شناختی خود را برای مقابله با چالش‌های آینده افزایش می‌دهیم. یاد می‌گیریم که می‌توانیم به خود و دیگران اعتماد کنیم و این به ما کمک می‌کند تا سازگارتر و منعطف‌تر باشیم.

 وقتی تجربه، اعتماد را مختل می‌کند...

اما اگر تجربیات گذشته، به خصوص ناملایمات در روابط نزدیک، حس بی‌اعتمادی عمیقی را ایجاد کرده باشد، درخواست و پذیرش کمک دشوار می‌شود. ذهن ما ممکن است به طور ناهشیار هرگونه پیشنهاد کمک را به عنوان تهدید یا فریب تفسیر کند.

درخواست کمک: یک راهبرد اجتماعیِ هوشمندانه برای سلامت روان

بنابراین، درخواست کمک در زمان استرس و فشار نه تنها نشانه‌ٔ ضعف نیست، بلکه یک راهبرد هوشمندانه و کاملاً طبیعی برای مدیریت فشارها و بازسازی توانایی روان‌شناختی است. این یک اقدام انطباقی و مهم برای حفظ سلامت روانی در مواجهه با چالش‌های زندگی است.

در بحران، بچه‌ها به تنظیمات کارخانه برمی‌گردند

در بحران، بچه‌ها به تنظیمات کارخانه برمی‌گردند

" در بحران، بچه‌ها به تنظیمات کارخانه برمی‌گردند "

در شرایط تنش‌زا مانند بحران‌های اجتماعی، جنگ یا فقدان امنیت روانی، ممکن است کودک مجدداً به رفتارهایی بازگردد که تصور می‌کردید پشت سر گذاشته است؛ مثل استفاده از پستونک یا انگشت مکیدن. یا رفتارهای جدیدی را که یاد گرفته بودند کنار بگذارند؛ مثلاً با اینکه فرزندتان یاد گرفته بود که خودش به تنهایی غذا بخورد، دوباره از شما بخواهد که به او غذا بدهید یا دوباره بخواهد که در اتاق شما بخوابد، با اینکه جای خوابش را جدا کرده بودید
این اتفاق در روانشناسی با اصطلاح «بازگشت رشدی» شناخته می‌شود و نه تنها طبیعی است، بلکه در بسیاری از موارد، پاسخی سازگارانه نسبت به تهدیدهای روانی تلقی می‌شود.
اما چرا بچه‌ها به عقب برمی‌گردند؟
هنگامی که کودک احساس ناامنی، بی‌ثباتی یا ترس شدید را تجربه می‌کند، مغز او، به ویژه در سنین پایین، هنوز مهارت‌های خودتنظیمی پیچیده را در اختیار ندارد. در چنین شرایطی، کودک به رفتارهایی بازمی‌گردد که در مراحل اولیه‌تر رشد برای او حس امنیت و مراقبت را تداعی می‌کردند.
در واقع، مغز تلاش می‌کند تا به مرحله‌ای از رشد برگردد که در آن احساس امنیت بیشتری داشته است. پس، بازگشت رشدی تلاشی ناخودآگاه برای یافتن آرامش در دل بحران است.
اگر در شرایط پر‌تنش، بی‌ثبات و بحرانی فرزندتان به چنین رفتارهایی را از خود نشان داد، یادتان باشد که نباید چنین واکنش‌هایی از خود نشان بدهید:
تو که دیگر بزرگ شده‌ای!
این کار بچگانه را کنار بگذار!
این جمله ها ممکن است با نیت تربیت یا اصلاح رفتار کودک بیان شوند، اما در عمل، می‌توانند احساس شرم، ناکافی بودن و طردشدگی را در کودک تقویت کنند؛ امری که باعث تشدید اضطراب و تداوم رفتار بازگشتی خواهد شد.
پس چه باید کرد؟
۱. رفتار کودک را به عنوان یک پیام روانی از اضطراب تفسیر کنید، نه نافرمانی یا لجبازی: بازگشت رشدی، نوعی زبان غیرکلامی است که کودک به وسیله آن اعلام می‌کند «در حال حاضر، احساس امنیت ندارم».
۲. نیاز به امنیت او را تأمین کنید، اما بدون تثبیت دائمی رفتار: پاسخ‌دهی به این رفتارها، در کوتاه‌مدت به کودک اطمینان می‌دهد که شنیده و درک می‌شود؛ اما به تدریج، می‌توان او را با آرامش به روال رشدی طبیعی بازگرداند، بدون القای شرم یا سرزنش.
۳. شرایط محیطی را برای کاهش اضطراب تنظیم کنید: وجود روتین روزانه، کاهش مواجهه با اخبار ناگوار، تماس جسمی و عاطفی با والدین، و امکان بازی‌های آزاد، به مغز کودک فرصت بازسازی آرامش روانی را می‌دهند.
۴. از یک متخصص کمک بگیرید.
بازگشت به مراحل قبلی رشد در دوران بحران، نشانه‌ای از آسیب‌پذیری کودک نیست، بلکه سازوکاری درونی برای جبران خلأ امنیت است.
در مواجهه با این رفتارها، مهم‌ترین وظیفه والدین، نه اصلاح فوری رفتار، بلکه درک، پذیرش، و حمایت روانی هدفمند است.

چرا بچه‌ها ساعت‌ها بازی می‌کنند، اما از ۱۰ دقیقه درس فراری‌اند؟

چرا بچه‌ها ساعت‌ها بازی می‌کنند، اما از ۱۰ دقیقه درس فراری‌اند؟

چرا بچه‌ها ساعت‌ها بازی می‌کنند، اما از ۱۰ دقیقه درس فراری‌اند؟

اگر فرزندتان می‌تواند ساعت‌ها با تمرکز کامل مشغول بازی‌های کامپیوتری باشد، اما حتی ده دقیقه پشت میز درس نمی‌نشیند، شما تنها نیستید. این تجربه مشترک بسیاری از والدین است. اما پشت این تفاوت عجیب در تمرکز و انگیزه، دلایلی علمی و قابل فهمی وجود دارد:

۱. پاداش‌دهی فوری (Immediate Rewards):
بازی‌ها طوری طراحی شده‌اند که به محض انجام یک حرکت درست فیدبک و پاداش می‌دهند. در نتیجه مغز کودک با دوپامین (هورمون لذت) پاداش می‌گیرد. در حالی که پاداش درس خواندن – مثلاً نمره خوب یا رضایت معلم – ممکن است هفته‌ها یا ماه‌ها بعد به ثمر برسد.

۲. اهداف واضح و مشخص:
در بازی‌ها مسیر و هدف کاملاً روشن است؛ « کشتن رقیب، پیدا کردن الماس، برنده شدن، رفتن به مرحله بعد، یا جمع‌آوری امتیاز». اما در درس‌ هدف‌ها غالباً مبهم یا بلندمدت‌اند، و همین باعث می‌شود مغز کمتر برای آن‌ها انگیزه پیدا کند. قطعاً شما هم در دوره تحصیل خود بارها این سوال را پرسیده‌اید که «آخه من چرا باید هندسه بخونم؟ به چه دردم می‌خوره»

3. محرک‌های صوتی و بصری قوی:
صداهای پیروزی، گرافیک رنگارنگ، و حرکت‌های سریع بازی‌ها، مرکز توجه و هیجان مغز را به سرعت فعال می‌کند. در مقابل، محیط مطالعه اغلب یکنواخت و محروم از این تحریکات حسی است که باعث می‌شود مغز هیجان‌طلب بچه‌ها بیشتر با فضای گیم‌های اینترنتی همگام باشد.

۴. بدون ترس از قضاوت یا شکست:
در بازی، شکست بخشی از مسیر است و به‌راحتی می‌توان دوباره تلاش کرد. اما در مدرسه، ترس از نمره پایین، سرزنش یا قضاوت، احساس تهدید را در مغز فعال می‌کند.

۵. ورود آسان، بدون نیاز به مهارت اولیه:
بازی‌ها به شکلی طراحی می‌شوند که کودک با حداقل توانایی هم بتواند وارد شود و از همان ابتدا احساس موفقیت داشته باشد. اما درس‌ها معمولاً با چالش شروع می‌شوند که ممکن است احساس «ناتوانی» یا «اضطراب» را در کودک برانگیزد. مثلاً برای یادگیری خواندن و نوشتن کودک باید مجموعه‌ای مهارت‌های توجه و تمییز دیداری، شناخت الگوهای تصویری، مهارت دست‌ورزی، لوحه‌نویسی را بلد باشد و ضعف در هر کدام از آن‌ها می‌تواند روند یادگیری او را با مشکل مواجه کند.


مغز انسان ذاتاً به دنبال پاداش سریع، وضوح در هدف و احساس کنترل است. سیستم پاداش مغز در کودکان و نوجوانان هنوز در حال رشد است و همین باعث می‌شود آن‌ها نسبت به محرک‌هایی مثل بازی، واکنش‌های شدیدتری داشته باشند. در حالی که فعالیت‌های تحصیلی بیشتر بخش‌های شناختی بلندمدت مغز را درگیر می‌کنند که نیاز به تقویت تدریجی دارند.

---

چه می‌توان کرد؟

۱. تا حد امکان تجربه یادگیری را به سبک بازی‌ها طراحی کنید:
اهداف مشخص، بازخورد فوری، و مراحل قابل پیگیری در تکالیف، می‌توانند تجربه درس خواندن را جذاب‌تر کنند.

۲. زمان مطالعه را کوتاه و منقطع تنظیم کنید:
تمرکز طولانی برای مغز کودک سخت است؛ از تکنیک‌هایی مانند «۲۵ دقیقه مطالعه + ۵ دقیقه استراحت» استفاده کنید.

۳. به موفقیت‌های کوچک تحصیلی توجه کنید:
حتی یک تمرین درست یا یک خط زیبا را با تحسین و توجه فوری تقویت کنید.

۴. اضطراب تحصیلی را کاهش دهید:
با اشتباهات کودک با آرامش برخورد کنید؛ اجازه دهید بداند که «اشتباه کردن» بخشی از یادگیری است، نه شکست.

۵. از یک مشاور و روانشناس کودک کمک بگیرید تا با ارزیابی دقیق از شرایط شما و فرزندتان به رفع مشکل کمک کند.

وقتی تداعی، با نغمه آمیخته می‌شود...

وقتی تداعی، با نغمه آمیخته می‌شود...

وقتی تداعی، با نغمه آمیخته می‌شود...

آیا ممکن است موسیقی به خاطرات‌مان رنگی تازه ببخشد؟

پژوهشی جدید در مؤسسه فناوری جورجیا با بهره‌گیری از تصویربرداری مغزی پاسخ داد:
بله، موسیقی ممکن است حتی معنای یک خاطره را دگرگون کند.
در این مطالعه، افراد ابتدا داستان‌هایی خنثی را به ذهن سپردند.
روز بعد، همان داستان‌ها را در حالی به یاد آوردند که قطعات موسیقی‌ای با بار عاطفی در گوششان پخش می‌شد— بعضی شاد، بعضی غمگین.

یک روز بعد، آن خاطرات را دوباره و این‌بار بدون موسیقی بازخوانی کردند.
شگفت‌انگیز بود:
خاطرات، حال‌وهوایی تازه گرفته بودند—همسو با موسیقی‌ای که روز قبل شنیده بودند.
مثلاً داستانی که در ابتدا خنثی بود،
با موسیقی غمگین، اندوهناک‌تر به یاد آمد و با موسیقی شاد، امیدوارانه‌تر و دلگرم‌کننده‌تر.

اما همه چیز فقط در ذهن نبود. fMRI نشان داد که نواحی‌ای چون آمیگدالا و هیپوکامپ— مراکز مرتبط با هیجانات و حافظه—در حین یادآوری موسیقایی فعال‌تر شده‌اند و ارتباط عصبی میان آمیگدالا با قشر پیش‌پیشانی و همین‌طور قشرهای مغزیِ مرتبط با بینایی نیز تقویت شد؛
یعنی موسیقی، نه‌فقط احساس، بلکه تصور ما از یک خاطره را می‌تواند بازآفرینی کند.

خاطرات قصه‌های بسته نیستند.
هر بار که آن‌ها را می‌خوانیم، چیزی در آن‌ها ممکن است تغییر کند و موسیقی می‌تواند ویرایش‌گرِ ماهری باشد.

برای روان‌درمانگران، این یافته‌ها الهام‌بخش‌اند:
شاید بشود با انتخاب موسیقی مناسب،
التیام خاطرات دردناک را آغاز کرد،
نه فقط از راه کلام، که از راه نغمه‌.

منبع برای مطالعه بیشتر:

Ren, Y., Mehdizadeh, S. K., Leslie, G., & Brown, T. (2024). Affective music during episodic memory recollection modulates subsequent false emotional memory traces: an fMRI study. Cognitive, affective & behavioral neuroscience, 24(5), 912–930. https://doi.org/10.3758/s13415-024-01200-0

«نقص خیالی» در آینه ذهن: بدریخت‌انگاری بدنی در نوجوانان

«نقص خیالی» در آینه ذهن: بدریخت‌انگاری بدنی در نوجوانان

«نقص خیالی» در آینه ذهن: بدریخت‌انگاری بدنی در نوجوانان


اختلال بدریخت‌انگاری بدنی (BDD) یک اختلال روانی است که در آن فرد به‌طور مفرط و آزاردهنده روی نقص‌های خیالی یا جزئی در ظاهر خود تمرکز می‌کند و این نگرانی‌ها می‌توانند باعث اضطراب، صرف ساعات طولانی جلوی آینه یا اجتناب از آن، پرهیز از موقعیت‌های اجتماعی یا عکس گرفتن، آرایش افراطی و جستجوهای مکرر برای جراحی‌های زیبایی و در نهایت کاهش کیفیت زندگی شوند. این اختلال معمولاً در دوران نوجوانی آغاز می‌شود و عوامل زیستی (ژنتیک و نوروترانسمیترها)، روان‌شناختی (کمال‌گرایی، عزت‌نفس پایین، تجربه‌های منفی اولیه) و اجتماعی–فرهنگی (فشارهای زیبایی رسانه‌ای و مقایسه اجتماعی) در شکل‌گیری آن نقش دارند.

تجربه‌هایی از قبیل مورد تمسخر قرار گرفتن، آزار یا نادیده گرفته شدن در دوران کودکی، تاثیر عمیقی بر تصویر بدنی فرد دارد. این تجارب به خصوص زمانی که در ارتباط با مراقبین اولیه کودک شکل می‌گیرند، موجب آسیب‌پذیری ساختار «خود» و «خودپنداره بدنی» کودک می‌شود. این تجارب اولیه از آسیب، انتقاد دائمی و نادیده گرفته شدن شرم عمیقی را در روان فرد به جا می‌گذارند.

ذهن برای گریختن از درد عاطفی، اضطراب یا شرم شدیدی که درباره «خود» دارد، این احساسات ناخوشایند را به چیزی بیرونی «منتقل» می‌کند: مثلاً احساس شرم یا ترس را روی یک نقص خیالی در بینی یا پوست جایگزین می‌کند. این کار از نگاه ناخودآگاه مثل یک میان‌بُر عمل می‌کند تا مجبور نباشیم مستقیماً با احساسات دردناک خود روبه‌رو شویم و تصویر «منِ خوب» درون‌مان را حفظ کنیم.

پس ذهن به‌جای آنکه بگوید «من از قضاوت دیگران می‌ترسم»، می‌گوید «همه فکر می‌کنند صورت زشتی دارم» و به این شکل احساس شرم عمیقی که متوجه «موجودیت» و «هسته خود» است به یک مشکل ظاهری تبدیل می‌شود که روبه‌رو شدن با آن برای روان فرد قابل تحمل‌تر است. این سازوکار ساده، از درگیر شدن با ترس‌های عمیق‌تر جلوگیری می‌کند و ما را وادار می‌سازد دائماً روی ظاهرمان متمرکز شویم، بی‌آنکه بفهمیم ریشه اصلی ناراحتی جای دیگری است.

در این بین، به نظر می‌رسد که استفاده مداوم از رسانه‌های اجتماعی، به‌ویژه پلتفرم‌های تصویری، با شدت علائم BDD ارتباط دارد.
در مواجهه با تصاویر فیلترشده و روتوش‌شده، نوجوانان و جوانان تمایل پیدا می‌کنند خود را با ایده‌آل‌های غیرواقعی مقایسه کنند که همین مسئله منجر به نارضایتی مزمن از بدن می‌شود.

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد