مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

خودم را به اندازه کافی دوست دارم؟

خودم را به اندازه کافی دوست دارم؟

اگر بتوانیم یک حکم کلی در مورد همه افرادی بدهیم که ناراحتی‌های روانی پیدا می‌کنند، می‌توان گفت که آنها استاد بدرفتاری با خود هستند، بدون اینکه حتی خود متوجه آن باشند.

بنابراین رهایی از چنگال نفرت از خود باید با آگاهی به این موضوع شروع شود که : ما واقعاً با خود چه می‌کنیم و البته چه راه‌های بهتری پیش روی ما قرار دارد. برای مثال ممکن است وقتی می‌فهمیم که اتفاق خوبی برایمان افتاده، بلافاصله ذهنمان سراغ این موضوع می‌رود که چه اتفاق بدی به تلافی لحظه خوبی که داشتیم قرار است برایمان رخ دهد؛ اینکه هر موفقیتی با احساس گناه و دلشوره‌هایمان خراب می‌شود؛ هر روز بالقوه خوشایندی که داریم با ترس و وحشت و با حس از دست دادن از بین می‌بریم؛ و اینکه تصور می‌کنیم همه از ما نفرت دارند و به محض که جایی را ترک می‌کنیم بدترین چیزها در مورد ما گفته می‌شود.

شاید هیچ‌کدام از اینها در ظاهر واقعاً " از خود بیزاری" به نظر نرسند و می‌توان گفت که من "مضطرب" یا "حساس" هستم. ولی اگر همه این افکار را تحت‌ یک عنوان در نظر گرفته و برای کامل شناختن آنها جهت‌دهی‌شان را در نظر بگیریم، خواهیم دید که همه رو به سوی تخریب نظام‌مند هر نوع لذتی هستند که خود واقعی‌مان به همراه دارد که اگر دقیق به آن فکر کنیم بسیار ناخوشایند است. گویی ما متعهدیم که هر نوع فرصت خوشی را در اولین فرصت در نطفه خفه کنیم.

شاید بتوانیم تصور کنیم که به طور آزمایشی با ذهنمان مهربان باشیم، به جای آنکه هر فکر ناخوشایندی را به صحنه تئآتر هشیاری‌مان بیاوریم، شجاعانه محبت‌آمیزترین و اطمینان‌بخش‌ترین افکار را به ذهن راه دهیم. زمانی که جایی را ترک می‌کنیم سرسختانه جلوی افکاری که در مورد بداندیشی در مورد ماست را بگیریم. گاه این افکار التماس می‌کنند که به آنها توجه کنیم و اجازه ورود به آنها را دهیم و البته ادعا کنند که دلایل منطقی نیز برایشان وجود دارد، ولی برای یکبار هم شده قاطعانه به آنها "نه" بگوییم. اگر دوباره تلاش کردند به ذهن راه یابند، موسیقی می‌گذاریم، باغبانی می‌کنیم و هرکار دیگری غیر از اینکه به آنها اجازه دهیم بر ما حاکم شوند.

حال، این میل ناهشیار ما به بی‌مهری نسبت به خودمان از کجا می‌آید؟ چطور انتخاب می‌کنیم که خود را شکنجه دهیم؟ در این مورد هم می‌توانیم یک حکم کمابیش کلی بدهیم. رفتاری که با خود داریم، شیوه رفتاری دیگران با ما در کودکی است که حال در وجودمان درونی‌سازی شده است، یا به شکل مستقیم، به طور مثال اینکه چطور با ما صحبت می‌کردند و یا به شکل غیرمستقیم، در شیوه رفتارشان مقابل ما، اینکه ما را نادیده می‌گرفتند یا کسی دیگر را به ما ترجیح می‌دادند.

برای اینکه ببینیم در کجای طیف "دوست داشتن خود" قرار داریم، تنها باید از خود یک سؤال ساده بپرسیم‌(که شاید هیچ‌وقت واقعاً به آن فکر نکرده باشیم) : چقدر خودم را دوست دارم؟ اگر پاسخی فوری و شهودی بدهیم که "احساس می‌کنم نفرت‌انگیزم"، نیاز است که فوراً تاریخچه‌ زندگی‌مان را مرور کنیم، تاریخچه‌ای که ذهن خود‌آزارمان برای مدت‌های طولانی آن را نادیده گرفته. نفرتی که به طور عادت‌گونه به خود روا می‌داریم بی‌آنکه منصفانه و درست باشد. باید به جایی برسیم که درک کنیم در برخورد با خود چنان شرورانه و بی‌رحمیم که با بدترین دشمنانمان هم اینگونه نیستیم.

راه نجات ما از خودآگاهی به دست می‌آید. از خود‌بیزاری اجتناب‌پذیر است. ما با خود بی‌رحمیم تنها به این دلیل که در گذشته نسبت به ما مهربان نبوده‌اند و ما همچنان عمیقاً به برداشت آنها از خودمان وفادار هستیم.

اما اگر می‌خواهیم به معنای واقعی زندگی کنیم باید اصول اخلاقی خود را بازنویسی کنیم و دوباره مهربانی با خود را ارزشمند کنیم. ما بیش از حد در مورد بدگمانی با خود، نامهربانی با خود و رقت‌انگیز بودن آموخته‌ایم، حال باید محاسن بخشیدن، شفقت و مهربانی را کشف کنیم. وقتی وحشت می‌کنیم و در مورد آینده مضطرب می‌شویم باید به خاطر داشته باشیم که اساساً نگران این هستیم که آیا ما به اندازه کافی دوست‌داشتنی و پذیرفتنی هستیم. گویی بقای ما در گروی این است که هرچه سریع‌تر در هنر خوددوستی، استاد شویم.

(منبع: مدرسه زندگی)

 

 

 

سوگواری برای خود، فرصتی برای التیام

سوگواری برای خود، فرصتی برای التیام

 

دکتر هیلاری جیکوب

 

رابرت، مردی در آستانه 50 سالگی  برای بهبود اعتماد به نفس پایین و افسردگی طولانی‌مدتش به درمان مراجعه کرده بود، غفلت و بی‌توجهی مراقبین اولیه و بدرفتاری آنان باعث پیدایش چنین نشانه‌هایی در او شده بود. در اتاق درمان توانستیم خشم و ترس و غم او را مشاهده کرده و آن را پردازش کنیم. با حمایت من و شجاعتش او توانست احساساتش را تجربه کند: آن را نامگذاری کرده، به آن اعتبار ببخشد و جریان آن را در بدنش تجربه کند. با هر موجی از احساسات، رابرت تسکین، تسلط و شفافیتی در تجربه‌هایش را احساس می‌کرد.

با این حال، شگفت‌انگیزترین بخش برای رابرت، غم و اندوه عمیقی بود که در کنار این آرامش، سبکی و اعتمادبه نفس فزاینده پدیدار شد. شاید بتوان این قسمت را "سوگواری برای خود" نامید.

سوگواری برای خود تجربه‌ای شفابخش است، با تجربه هیجان‌های مربوط به یک آسیب روانی در گذشته او درک عمیقی از آنچه که تجربه کرده پیدا کرد. غم و اندوه عمیق برای فردی که چنین تجارب دردناکی را از سرگذرانده؛ و این شخص خود او بود.

سوگواری برای خود تنها به معنای درک شناختی آنچه از سرگذرانده‌ایم نیست بلکه تجربه‌ای هیجانی است. واقعیت این است که پیامدهای یک آسیب روانی کم نیستند، سال‌های سال ممکن است با این باور زندگی کرده باشیم که دوست‌داشتنی نیستیم یا به اندازه کافی خوب نبودیم. اینکه دیگران نمی‌توانند خود واقعی ما را  با همه نقص‌ها و کمبودها بپذیرند و این احساسات منجر به قطع ارتباط ما با دنیای بیرون می‌شود. بسیاری از ما هرگز از بودن در بدنمان، خود واقعی‌مان و هیجانات اصیلی که داریم احساس رضایت نکردیم و حال وقت آن رسیده که مانند فردی باشفقت برای کودکی که رنج کشیده سوگواری کنیم.

اشک روی صورت رابرت سرازیر شد، دستش از خجالت چشمانش را پوشانده بود. او گفت: " من از گریه کردن خجالت می‌کشم". عمیقا او را در دل تحسین کردم، به آرامی گفتم: " غم تو زیباست، نشون از قدرت تو داره، ....این عشق تو هست، برای خودت، خوبه که بذاری سرازیر شه".

آیا احساسات بر سلامت جسمانی تأثیر می‌گذارند؟

آیا احساسات بر سلامت جسمانی تأثیر می‌گذارند؟

بخش بزرگی از ارزشمندی زندگی به هیجاناتی برمی‌گردد که روزانه آن‌ها را تجربه می‌کنیم، گاه از آن لذت می‌بریم و گاه برایمان ناخوشایند است. 

به احساس شادی درونی‌ای فکر کنید که با دیدن لبخند عزیزانتان به شما دست می‌دهد. غافلگیری خوشایندی را تصور کنید که با دیدن رنگین‌کمان بعد از یک روز بارانی تجربه می‌‌کنید یا رضایت خاطری که بعد از نوازش گربه‌ای بی‌پناه احساس می‌کنید.

حتی احساسات به اصطلاح "منفی" هم می‌توانند جذابیت‌های خاص خود را داشته باشند و یا حداقل می‌توانند زندگی را برایمان امن‌تر کنند. به خشمی فکر کنید که اجازه نداد فردی به توهین‌هایش ادامه دهد، به غم بیمار شدن پدرتان که باعث شد از او مراقبت کنید و .... خوب یا بد، احساسات بخشی جدانشدنی از زندگی ما هستند. آیا به تجربیات عاطفی خود در زندگی اهمیت می‌دهید؟

آیا برای سلامت جسمانی خود نیز اهمیت قائل هستید؟ ممکن است پاسخ دهید: "معلومه که بله". در واقع ما به طور کلی انگیزه زیادی برای دوری از بیماری، حفظ تحرک بدنی و ارتقای سلامت بدنمان داریم. گویی مغزمان طوری سیم‌پیچی شده که این کار را برای حفظ بقای خود انجام دهیم.

سؤال دیگری اینجا مطرح می‌شود: آیا از تأثیر احساساتتان بر سلامت جسمانی آگاهید؟ اگر چنین است، آیا تا به حال تلاش کرده‌اید کیفیت تجارب احساسی خود را برای بالا بردن سلامت جسمانی‌تان ارتقا دهید؟ علیرغم اینکه بیشتر ما برای سلامت جسمانی و روانی خود اهمیت قائل هستیم، با این حال نمی‌دانیم که این جنبه‌ها تا چه حد با هم در ارتباط هستند.

احساسات از جهات مختلفی بر بدن تأثیرگذارند، می‌توانند مفید باشند و یا آسیب‌زا، گذرا یا طولانی‌مدت. برای مثال در کوتاه‌مدت، اگر دوره‌ای از استرس بالا را تحمل کرده‌ باشیم ممکن است بیشتر به سرماخوردگی مبتلا شویم. در طولانی‌مدت، افرادی که هیجانات مثبت بیشتری تجربه می‌کنند در مقایسه با افرادی که این هیجانات را کمتر تجربه می‌کنند به طور میانگین بیشتر عمر می‌کنند. در پژوهش‌های متعددی، طیف گسترده‌ای از عوامل مرتبط با احساسات ( به عنوان مثال، عاطفه مثبت و منفی، سرکوب احساسات، برون‌ریزی هیجانات و غیره ) بر روی چگونگی تأثیر این عوامل بر بدن بررسی شده است.

خبرهای خوبی هم در راه است! با شناخت تأثیرات خلق و خو، هیجانات و نحوه مدیریت احساسات بر بدن می‌توانیم عواملی را شناسایی کنیم که بر سلامت جسمانی‌مان تأثیرگذارند. در این راه می‌توان از متخصصین سلامت روان کمک گرفت تا بتوانیم الگوهای سالم‌تری از تجارب احساسی‌مان را دنبال کنیم که در نهایت زندگی ما را بهبود می‌بخشند.

 

 

معرفی کتاب: مجموعه نامرئی (۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسنده آلمانی)

معرفی کتاب: مجموعه نامرئی (۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسنده آلمانی)

علی اصغر حداد که باید او را از بزرگترین مترجمان از زبان آلمانی دانست، مترجمی مسلط به واژگان، ادبیات و صاحب سبکی‌ست که چندین ترجمه‌یِ وی از آثارِ نویسندگانِ شهیرِ آلمانی زبان به چاپ رسیده است. بودنبروک‌ها، مرده‌ها جوان می‌مانند و مجموعه داستان‌هایِ کوتاهِ کافکا از این دست هستند. سبکِ ترجمه "حداد"، ارزنده، دست اول و البته امانتدارانه است که شیرینی درعینِ سخت‌خوانیِ اثرِ حاضر هم-در برخی موارد-، شاهدی‌ست بر این مُدعا.
داستان "باربو سخن می‌گوید" اثر مانفرد بیلر، که بینِ صفحاتِ ۴۲۹ تا ۴۳۱ کتاب روایت می‌شود، داستانی‌ست که با داستانِ "ایرانِ۹۹"ما، نسبتی بَس قریب و مُتجانس دارد. لذت خواندنِ این داستان، ارزانیِ آن‌ها که مجال خواندنش را خواهند یافت.
شایان ذکر است، علی اصغر حداد، در یک خوش سلیقگیِ تحسین برانگیز، نام کتاب را از عنوانِ با مُسمایِ داستانی از "تسوایگ" -مجموعه نامرئی- به امانت گرفته که انصافاََ شاه داستانِ این ۵۰۰ صفحه است. و چه انتخابِ به جایی!

معرفی کتاب مجموعه نامرئی

کتاب مجموعه نامرئی مجموعه ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسنده آلمانی زبان است که با ترجمه علی اصغر حداد در یک مجموعه گردآوری شده‌اند. در این کتاب داستان‌هایی از  فریدریش دورنمات، راینر ماریا ریلکه، اشتفان تسوایگ، روبرت موزیل، گونتر گراس، ماکس فریش، توماس مان، پتر هاندکه و... می‌خوانید. 

درباره کتاب مجموعه نامرئی

مجموعه‌ نامرئی ۴۵ داستان کوتاه از ۲۶ نویسنده‌ آلمانی‌زبان است. علی اصغر حداد، از بین آثار نویسندگان مختلف آلمانی، گزیده‌ای را گردآوری کرده است. 

این کتاب سه بخش دارد: بخش اول آثار نویسندگان اتریش را دارد و بخش دوم از آثار نویسندگان آلمان فدرال و دمکراتیک و بخش سوم دربردارند آثار نویسندگان سوئیس است. مترجم قبل از هر داستان، درباره نویسنده توضیحات و شرح حال مختصری نوشته است. 

در مجموعه‌ نامرئی داستان‌هایی از آرتور شنیتسلر، راینر ماریا ریلکه، روبرت موزیل، اشتفان تسوایگ، اینگه‌بورگ باخمن، تومای برنهارت، پتر هانتکه، یوهان پتر هبل، هاینریش مان، توماس مان، هرمان هسه، لئون فویشتوانگر، برتولت برشت، آنا زگرس، اروین اشتریتماتر، اشتفان هایم، هاینریش بل، ولف‌دیتریش اشنوره، ولفگانگ بورشرت، زیگفرید لنتس، گونتر گراس، مانفرد بیلر، یورک بکر، ماکس فریش، فریدریش دورنمات، کورت مارتی را می‌خوانید.

کتاب مجموعه نامرئی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرف‌داران داستان کوتاه هستید و به ادبیات آلمانی علاقه دارید، کتاب مجموعه نامرئی یک انتخاب عالی برای شما است. 

درباره علی اصغر حداد 

علی ‌اصغر حداد ۲۴ اسفند ۱۳۲۹ در محله راه کوشک قزوین متولد شد. او، مترجم با سابقه ایرانی است که به دلیل ترجمه داستان‌های آلمانی و آلمانی زبان شناخته می‌شود. او در دانشگاه برلین غربی تحصیل کرده است و بعد از برگشتن به ایران به کار تدریس زبان آلمانی و ترجمه متون ادبی مشغول شده است. 

بخشی از کتاب مجموعه نامرئی

از فرط درماندگی به فکر افتادم نگاهی به دفترهای قدیمی بیندازم تا شاید بتوانم سراغ تعدادی از مشتری‌های قدیمی را بگیرم و با خواهش و تمنا یکی‌دو جفت عتیقه از آن‌ها بخرم. چنین فهرست قدیمی‌ای برای خودش یک گورستان است، آن‌هم در این دوره و زمانه. خلاصه این‌که از بازبینی فهرست‌ها چیز چندانی عایدم نشد. اغلب خریداران قدیمی ما از سرِ نداری ملک خود را به دیگری واگذار کرده یا آن‌که از دنیا رفته بودند. از جانب معدود کسانی هم که هنوز از پا درنیامده بودند نمی‌شد امیدی داشت. ولی ناگهان چشمم به دسته‌ای نامه افتاد که به نظر می‌رسید نویسنده آن‌ها یکی از قدیمی‌ترین مشتری‌هایمان است. آن شخص فقط به این دلیل از یاد من رفته بود که از سال ۱۹۱۴، یعنی آغاز جنگ جهانی، دیگر با ما مکاتبه نکرده و به ما سفارش نداده بود. مغازه ما بدون اغراق با این مشتری نزدیک به شصت سال مکاتبه داشت. او از پدر و پدربزرگ من خرید کرده بود. ولی به یاد نداشتم در طول سی و هفت سال مدیریت من حتی یک‌بار هم به مغازه ما آمده باشد.

همه چیز خبر از آن می‌داد که او پیرمردی غیرعادی است. او می‌توانست یکی از آن آلمانی‌هایی باشد که همچون نمونه‌ای کمیاب از دوستداران منسل یا اشپیتسوگِ نقاش در گوشه وکنار شهرهای کوچک در عین بی‌نام ونشانی به حیات خود ادامه می‌دهند. نامه‌هایش همه به خط خوش نوشته شده بودند، یکی پاکیزه‌تر از دیگری. زیرِ ارقام با خط‌کش و جوهر قرمز خط کشیده بود، و برای پرهیز از هرگونه خطا، هر رقم را دوبار قید کرده بود. این مشخصات و این‌که تمامی نامه‌ها را روی کاغذ باطله نوشته و از پاکت‌های دست دوم استفاده کرده بود، نشان می‌داد که او به گونه‌ای اصلاح‌ناپذیر صرفه‌جو و حتی خسیس است. هریک از این نامه‌های عجیب را با ذکر نام و عنوان پرطول وتفصیل خود «کارمند بازنشسته اقتصاد و جنگلداری، سروان بازنشسته، دارنده نشان صلیب آهنین درجه یک» امضا کرده بود. بنابراین، این سرباز پیرِ سال‌های هفتاد در صورت زنده‌بودن باید سنی حدود هشتاد سال می‌داشت. 

ولی پیدا بود که این پیرمرد غیرعادی و به‌شدت صرفه‌جو در مقام دارنده مجموعه‌ای نفیس از باسمه‌های قدیمی، از هوشمندی‌ای خاص، شناختی درخشان، و سلیقه‌ای عالی برخوردار است. در همان حال که آرام‌آرام سفارشات تقریبآ شصت‌ساله او را که اولین آن‌ها به سکه‌های نقره‌ای محاسبه شده بود فهرست می‌کردم، متوجه شدم که این مرد شهرستانی در روزگاری که می‌شد شصت عدد از زیباترین باسمه‌های چوبی آلمان را به قیمت یک تالر خرید، به دور از هیاهو، برای خود مجموعه‌ای از باسمه‌های مسی گرد آورده است که از هیچ لحاظ کم‌تر از مجموعه‌های جنجالی نوکیسه‌های امروزی نیست. به‌واقع آن‌چه او در طول نیم قرن فقط از مغازه ما به قیمتی بسیار نازل خریده بود، امروز ارزشی باورنکردنی داشت. به‌علاوه می‌شد حدس زد که او از حراجی‌ها و فروشندگان دیگر هم آثار پرارزشی خریده است. البته از سال ۱۹۱۴ دیگر از او سفارشی به دست ما نرسیده بود. ولی از آن‌جا که به‌خوبی از معاملات آثار هنری اطلاع داشتم و بعید بود حراج یا فروش کلی چنین مجموعه‌ای از چشم من پنهان مانده باشد، نتیجه گرفتم که از دو حال خارج نیست: یا این مرد عجیب هنوز در قید حیات است، یا آن‌که مجموعه او به دست وارثانش افتاده است.

حس کنجکاوی‌ام برانگیخته شد، و بلافاصله روز بعد، یعنی همین دیروز، بدون فوت وقت و با عجله عازم یکی از شهرستان‌های کوچک ایالت ساکسن شدم. در محل، وقتی از ایستگاه کوچک راه‌آهن بیرون آمدم و قدم‌زنان وارد خیابان اصلی شدم، به نظرم رسید که غیرممکن است در میان این خانه‌های معمولی و پرزرق وبرق، درون یکی از این آپارتمان‌ها با آن‌همه خرت وپرت خرده‌بورژوایی، کسی زندگی کند که عالی‌ترین باسمه‌های رمبراند، کارهای سیاه‌قلم دورر و مانتِنیا را به طور کامل و بی‌هیچ کم و کاستی در اختیار داشته باشد. ولی وقتی در پُستخانه پرس‌وجو کردم که آیا کارمند اقتصاد و جنگلداری‌ای به این نام و نشان در آن شهر زندگی می‌کند، با کمال تعجب جواب شنیدم که پیرمرد هنوز زنده است. سپس پیش‌ازظهر با تپش قلبی نسبتآ شدید راهی خانه‌اش شدم.

پیداکردن آپارتمان او زحمتی نداشت. او در طبقه دوم یکی از آن خانه‌های جمع وجوری زندگی می‌کرد که احتمالا معماری بسازوبفروش در سال‌های شصت باعجله سرهم‌بندی کرده بود. در طبقه اول خانه آرایشگری درستکار و خوشنام زندگی می‌کرد. در طبقه دوم، دست چپ، نام کارمندی از کارمندان پست روی در برق می‌زد، و سرانجام دست راست، روی پلاکی از جنس بلور، چشمم به نام کارمند اقتصاد و جنگلداری افتاد. با تردید زنگ زدم، و بلافاصله زنی پیر و سفیدمو با کلاهی سیاه و پاکیزه بر سر، در را باز کرد. کارت خود را به دستش دادم و پرسیدم آیا می‌توانم آقای کارمند جنگلداری را ببینم. شگفت‌زده و با کمی بدبینی نخست به من و سپس به کارت نگاهی انداخت. به نظر می‌رسید که در این شهرستان دورافتاده و در این خانه قدیمی آمدن مهمانی از راه دور امری خارق‌العاده محسوب می‌شد. با این‌همه، دوستانه خواهش کرد لحظه‌ای منتظر شوم و خود با کارت به درون رفت. شنیدم که پچ‌پچ‌کنان چیزی می‌گوید و بعد ناگهان صدای مردانه‌ای بلند و پرطنین به گوش رسید: «چی؟ آقای ر... از برلین... بگو بیایند... بگو بیایند... چه خوب!»

پیرزن با گام‌های کوتاه دوباره به کنار در آمد و مرا به اتاق مهمانی هدایت کرد.

وابستگی روان‌شناختی

وابستگی روان‌شناختی

پیش از تولد کودک و دوران بارداری، نوعی وابستگی کامل زیست شناختی و روانشناختی بین مادر و کودک برقرار است، جنین از بدن مادر تغذیه می کند، بواسطه آن نفس می کشد و کاملاً وابسته به مادر است. این همزیستی برای 9 ماه بین مادر و کودک ادامه دارد. وقتی کودک متولد می شود، وابستگی زیست شناختی قبلی بین او و مادر پایان می پذیرد اما وابستگی روانشناختی آنها همچنان ادامه می یابد. کودک در سال های اولیه زندگی اش به لحاظ روانشناختی کاملاً بر مادرش تکیه دارد و این روابط اولیه اساس شکل گیری روابط کودک در آینده با افراد دیگرخواهد بود. مادر به عنوان اولین انسانی که کودک تجربه می کند بیان گر ویژگی های انسان های دیگر است.
در واقع دلبستگی چیزی فراتر از ارتباط بین مادر و کودک است. رابطه عمیقی است که تاثیر آن تا لحظه مرگ همراه ما خواهد بود و چگونگی رابطه های بعدی ما در زندگی نظیر ارتباط با دوستان، همسر و دیگران را شکل می دهد. در واقع نگاه ما به دنیای روابط بعدیمان در زندگی از اثرات همین رابطه اولیه و عمیق ما با مادر یا همان مراقب اولیه مان است.

نیاز به تنظیم هیجان

نیاز به تنظیم هیجان

نیاز به تنظیم هیجان از زمان نوزادی آغاز می شود وحتی تا بزرگسالی نیز ادامه پیدا می کند. مادر هیجان های ناخوشایند و شدید نظیر ترس، اضطراب ، خشم و غم نوزاد را تنظیم می کند. او با در آغوش گرفتن وآرام کردن کودک درحین گریه کردن، خواندن لالایی، تبسم کردن و تکان دادن ملایم به کاهش احساس های ناخوشایند نوزاد می پردازد. از این طریق نوزاد می فهمد که فردی هست که به وی کمک می کند هیجان های منفی او را می پذیرد و مدیریت می کند. او مدام در زمان هایی که نیاز دارد به سمت مادرش باز می گردد. این کار باعث می شود تا در نهایت یاد بگیرد که چگونه خود را آرام کند. مثلاً وقتی به مهد کودک می رود می تواند بجای اینکه گریه کند، بتواند بدون والدش خود را آرام کند یا بجای اینکه از ما بخواهد همراه او به اتاق تاریک برویم. خودش با آواز خواندن یا با خود صحبت کردن وارد آن شود.

چیزهایی که بهتر است در مورد شرم بدانید!

چیزهایی که بهتر است در مورد شرم بدانید!

اگر ذهن مانند یک تونل باریک بود و ما قادر بودیم احساسات ناخوشایندمان را به آن راه ندهیم، می‌توانستیم احساسات دردناکمان را نادیده بگیریم و آن را از خود دور کنیم، با این حال، ذهن بیشتر به یک کیسه جادویی شبیه است، کیسه‌ای که احساسات در آن حمل شده، بزرگتر می‌شود و تا زمانی که مورد تأمل قرار نگیرد و معنای آن بررسی نشود رها نشده و هرروز سنگین‌تر می‌شود.

شرم یکی از دردناک‌ترین احساساتیست که ممکن است تجربه کنیم، یکی از دشوارترین احساسات که بیرون کشیدن آن از این کیسه و رها شدن از آن از سخت‌ترین کارهاست.

 

در اینجا نکاتی را برایتان آوردیم که بهتر است در مورد شرم بدانید و کمک می‌کند  شرم کمتری احساس کنید

  1. شرم با گناه تفاوت دارد

وقتی احساس کنید کار اشتباهی انجام داده‌اید احساس گناه می‌کنید اما وقتی باور داشته باشید که مشکل خود شما هستید شرمگین می‌شوید. وقتی احساس گناه کنید انگیزه‌ای برای جبران اشتباه در شما وجود دارد اما به هنگام احساس شرم شما خود را به مانند یک خطا می‌بینید، گویی نیرویی درونتان به شما می‌گوید که انسان بدی هستید، ارزش ندارید و ... و این انگیزه هر جبران اشتباهی را از شما می‌گیرد.

  1. شرم می‌تواند از دوران کودکی شکل بگیرد

نوع مخرب شرم می‌تواند زمانی آغاز شود که هنوز یک کودک هستید. کودکان در جدا کردن احساسات خود از خود‌انگاره‌شان مهارت کمتری دارند. بنابراین وقتی در کودکی احساس بدی داشته باشید این باور را پیدا می‌کنید که خودتان بد هستید، از احساسی که دارید شرمگین می‌شوید و از ابراز آن هم اجتناب می‌کنید. مراقبین اولیه نقش مهمی در تعدیل این احساس شرم دارند.

3.شرم نشانه‌های مختلفی دارد

نشانه‌های زیادی وجود دارند که نشان می‌دهند شرمگین هستید. وقتی کسی بابت مطرح کردن موضوعی شرم داشته باشد معمولا به سمت پایین نگاه کرده و از تماس چشمی دوری می‌کند. صدایش را آرام کرده و شاید احساس کند که توان حرکت ندارد. شاید وقتی شرمگین باشید از انجام کارها به صورت بی‌مقدمه متنفر باشید و دوست داشته باشید که حتما برای آن برنامه‌ریزی کرده و برایش آماده باشید. می‌ترسید که حرفی خودجوش بزنید و کم‌هوش و بی‌خرد به نظر برسید، چیزهای جدید را امتحان نمی‌کنید و از قرار گرفتن در مرکز توجه جمعی خودداری می‌کنید. شرم باعث می‌شود احساس کنید نمی‌توانید خود واقعی‌تان باشید و این خود واقعی همواره برای شما ناکافی است.

  1. شرم می‌تواند به هیجان‌های منفی دیگری دامن بزند.

شرم می‌تواند منبع اصلی خشم، افسردگی و اضطراب باشد. وقتی شرمگین باشید و کسی از شما در ملایم‌ترین حالت ممکن انتقاد کند واکنشی تدافعی نشان می‌دهید. خشم شما گویی تلاشی برای منحرف کردن شرم و توجهتان از احساسات پنهان دردناک در شماست. شرم می‌تواند باعث احساس بی‌ارزشی، حساسیت بیش از حد و اضطراب در موقعیت‌های اجتماعی شود. شرم همچنین سبب احساس پوچی و تنهایی در شما می‌شود

5.شرم بر روابط شما تأثیر منفی می‌گذارد

پنهان‌کاری و مخفی شدن دو خصیصه اصلی شرم هستند، دو عاملی که نابودگر روابط هم هستند. اگر در یک رابطه عاشقانه هستید، ممکن است احساس کنید که همیشه توسط شریک زندگیتان مورد قضاوت قرار می‌گیرید، خشمگین می‌شوید اما این خشم را به شکلی پنهان می‌کنید و در عوض آن را با رفتارهای منفعلانه پرخاشگرانه ابراز می‌کنید. شرم سبب می‌شود نتوانید به پارتنرتان اعتماد کنید و چون می‌خواهید از دید دیگران پنهان بمانید تمایلی به بیرون رفتن و ملاقات با شخصی جدید در زندگیتان نداشته باشید.

6.شرم بر سلامت جسمانی شما تأثیر می‌گذارد

شرم با اثرات جانبی که از خود به جای می‌گذارد می‌تواند منجر به فشار خون بالا، مشکلات گوارشی، بی‌خوابی، اعتیاد به الکل و مواد مخدر و اختلالات خوردن شود. مطالعه‌ای نشان داد که شرم بیرونی یا ترس ما از قضاوت دیگران با بی‌اشتهایی ارتباط دارد، در حالی که شرم درونی یا انتقاد از خود و ارزیابی منفی با پرخوری عصبی مرتبط است.

7.شرم درونی ما می‌تواند بهبود یابد

اگر فردی دلسوز و یا یک روان‌درمانگر متخصص شما را همراهی کند، می‌توانید تجربیات شرم‌آور خود را با او در میان بگذارید و احساسات دردناک و قدیمی که برای مدت‌های طولانی بر روانتان سنگینی می‌کند را برای او بازگو کنید. ابراز این احساسات کمک می‌کند بتوانید به تدریج از زیر بار این احساس دردناک رهایی یابید، باورهایتان را در مورد خود تغییر داده و خود را یک اشتباه و یا یک خطا ندانید، تغییری که بسیار عمیق خواهد بود و تأثیری شگرف بر تمام جنبه‌های زندگیتان خواهد گذاشت.

 

 

وقتی احساسات قدیمی رهایمان نمی‌کنند

وقتی احساسات قدیمی رهایمان نمی‌کنند

اگر خانه‌تان به‌هم‌ریخته باشد، می‌دانید که تمام آن چیزهای کهنه و دورریختنی به‌تنهایی از بین نمی‌روند. باید وقت بگذارید و همه آن‌ها را ازنظر گذرانده و پاک‌سازی کنید. همین مسئله در مورد احساساتی صدق می‌کند که به نظر می‌رسد تاریخ انقضایشان گذشته بااین‌حال همچنان وجود دارند.

احساسات از بین نمی‌روند فقط به این خاطر که موقعیت اصلی که آن‌ها را ایجاد کرده پایان یافته است.

احساسات قدیمی و حل‌نشده انرژی‌تان را تحلیل می‌برند بیشتر به این دلیل که نادیده گرفتن و یا سرکوب کردن آن‌ها نیازمند تلاش زیادی است.

اگر به آن‌ها توجه نکنیم، این احساسات، زیرکانه، رفتار ما را تحت تأثیر خود قرار می‌دهند. آن‌ها می‌توانند خود را به شکل کلمات تندوتیز،‌ بی‌حوصلگی،‌ اشک‌های به‌یک‌باره، اضطراب و افسردگی و ...ابراز کنند.

احساسات قدیمی به‌مثابه بی‌نظمی‌های ذهنی

به یاد داشته باشید برای اینکه با این احساسات قدیمی کنار بیایید باید مانند بی‌نظمی‌های فیزیکی با آن‌ها برخورد کنید. مثل هر بی‌نظمی فیزیکی،‌ این احساسات هم به دلیلی وجود دارند، هیچ‌کدام از این لباس‌های از مد افتاده شما خودبه‌خود در کمد شما پیدا نشدند؛ شما زمانی آن‌ها را به خانه آورده‌اید.

احساسات همیشه به دلیلی وجود دارند، آن‌ها به خاطر چیزی در زندگی‌تان راه‌اندازی شدند و تا زمانی که به‌خوبی تجربه نشوند همچنان درون شما باقی خواهند ماند.

هر شی‌ای در خانه و هر احساسی در قلب شما منشاءای دارد. بپذیرید که دلخوری،‌ اشتیاق و یا فقدان، حق حضور دارد. برای آنکه رها شوید نیاز است که تلاش آگاهانه‌ای انجام دهید.

گاه دشوار است که به میان اشیا قدیمی خود به‌خصوص از دوره‌های پیشین زندگی بروید و آن‌ها را دور بیندازید. پردازش احساسات هم دشوار است. برای رها کردن اندوه، خشم و ناامیدی نیاز است که آن را در ابتدا احساس کنید.

احساسش کنید تا التیام یابد

با شفقت و کنجکاوی احساسات قدیمی را وارسی کنید. از اینکه هنوز در درونتان وجود دارند از خود عصبانی نشوید. شاید تا قبل از این زمان، انرژی و اراده‌ای برای پردازش آن‌ها نداشتید. به خود افتخار کنید که امروز حاضر به رویارویی با آن‌ها هستید.

برای هر احساسی که همچنان با آن در چالش هستید، ببینید می‌توانید بفهمید چرا و چگونه به وجود آمده است

از خود تعدادی سؤال بپرسید.

اگر عصبانی هستید، چه بی‌عدالتی‌هایی را متحمل شده‌اید؟

اگر از شخص یا موقعیتی دلخور هستید، آیا فکر می‌کنید از شما سوءاستفاده شده و یا لیاقت شما چیست که به آن نرسیدید.

چه فرصت‌هایی از دست رفت و کدام روابط زود پایان یافت؟‌ این موقعیت‌ها ممکن است در شما حس تأسف را به وجود آورد؟

چه چیزهایی که از دست دادید و امکان ندارد که دوباره به دست آورید؟ این‌ها سایه‌ای از غم و اندوه را برجای خواهند گذاشت.

چه کسی چنان شما را آزار داد که اعتماد شما به دیگران را تحت تأثیر خود قرار داده است؟

اگر اشتیاق بی‌نامی درون شما وجود دارد، کدام قسمت از شما مورد غفلت واقع شده است؟

با شفقت این سؤالات را از خود بپرسید،‌ این کار را می‌توانید با یک درمانگر انجام دهید،‌ ممکن است برای توجه به این احساسات قدیمی نیاز به کمک داشته باشید چون اگر آن‌ها را لمس کنید آن‌ها نیز شما را لمس خواهند کرد.

ارتباط برقرار کردن با احساسات قدیمی (ترجیحاً با کمک گرفتن) مانند مرتب کردن آگاهانه اشیا فیزیکی است و می‌تواند به‌طور مؤثری می‌تواند به ذهنتان آرامش بخشد.

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد