مقالات عمومی

مرکز روانشناسی هیلان

اختلالات خوردن در نوجوانی (تاثیر خانواده)

اختلالات خوردن در نوجوانی (تاثیر خانواده)

اختلالات خوردن یکی از شایع‌ترین مشکلات در عصر ما بین نوجوانان، به‌خصوص نوجوانان دختر است. عموماً اختلالات خوردن، به بی‌نظمی‌ در عادات غذایی افراد با هدف کنترل وزن اطلاق می‌شوند که ناشی از بیماری پزشکی یا شرایط دیگر روانپزشکی نیست. این اختلالات، سبب مشکلات جدی در سلامت بدنی و عملکردهای ذهنی و اجتماعی فرد می‌شوند.

این عادت‌های ناسالم ممکن است به صورت اختلال بی‌اشتهایی عصبی (Anorexia nervosa)، اختلال پرخوری عصبی (Bulimia nervosa) یا اشکال دیگری از اختلالات خوردن، بروز پیدا کند.

در دیدگاه‌­های جدیدتر روانشناسی که به منظومه خانواده توجه می­‌کنند، بیشتر از روابط اولیه مادر-نوزاد، بر نقش اینجا و اکنونیِ الگوهای تعامل در خانواده‌­ها تأکید می‌­شود. از نظر میکوچی، در خانواده‌هایی که مشکل بی‌­اشتهایی عصبی وجود دارد، چهار ویژگی در الگوهای مراودهٔ خانواده، نمایان است‌:

1. درهم‌­تنیدگی: در این خانواده‌­ها کمبود فاصلهٔ مناسب هیجانی و محیطی در روابط باهم، وجود دارد. خانواده­‌هایی که این الگو را نشان می‌دهند اغلب درگیر مسئلهٔ «ذهن­‌خوانی» هستند (مثلاً مادر می‌گوید، می‌داند دخترش به چه فکر می‌کند یا می‌خواهد چه بگوید). یا اینکه دائماً «واسطه‌گری» می‌کنند (مثلا یک والد، خود را به عنوان سپری بین کودک و والد دیگر قرار می‌دهد.)

 

2. بیش‌مراقبتی: اعضای این خانواده‌ها، بیش از اندازه مراقب و نگران همدیگر هستند. آنها محتاطانه مراقبند احساسات هم را جریحه‌دار نکنند و برای این کار، از بسیاری اختلاف‌ها پرهیز می‌کنند. این خانواده‌ها به نشانه‌های ناراحتی در یکدیگر حساسند و برای کاهش تنش‌ها، بیش از اندازه زود وارد عمل می‌شوند. این رفتارها، مانع از افزایش ظرفیت اعضای خانواده برای یادگیری حل مسائل و تنش‌ها به روش خودشان، می‌شود. درنتیجه، خودکارآمدی اعضای خانواده کاهش می‌یابد و وابستگی به یکدیگر، در اعضای خانواده تقویت می‌شود.

 

3. انعطاف‌ناپذیری: خانواده‌هایی که به حفظ اوضاع موجود بسیار پایبند هستند، اغلب چالش‌های تهدیدکننده را انکار می‌کنند تا نیازی به تغییر نباشد. نوجوانانی که در این خانواده‌ها در معرض چالش خاصی قرار می‌گیرند، از آنجایی که نمی‌توانند ساختار خانواده را تغییر دهند، احساس خودکفایی در آنها رشد نمی‌کند و مشکلات را به صورت بدنی‌­شده نشان می‌­دهند.

 

4. درگیری با نشانه‌های نوجوان به خاطر مشکلات والدین: یکی از راه‌هایی که والدین از جرو بحث با هم اجتناب می‌کنند، منحرف کردن مسیر از مشکلات خودشان به سمت نشانه‌های مشکل‌ساز در نوجوان است. در واقع آنها توجه خود را از روی مشکلات بین خود برمی‌دارند تا انرژی بیشتری برای مراقبت از فرزندشان بگذارند. فرزندی که با بی‌پناهی و نحیف شدنِ بیشتر، این الگو را تقویت می‌کند. ممکن است حتی این کودک توسط والدین در زاویه‌ای قرار بگیرد که نتواند بدون اینکه مجبور باشد طرف یکی از آنها را بگیرد، نیازهای خود را ابراز کند.

 

 کتاب: نوجوان در خانواده‌درمانی، بهره‌گیری از قدرت روابط

نویسنده: جوزف میکوچی

باور‌های نادرست در مورد روان‌درمانی

باور‌های نادرست در مورد روان‌درمانی

مراجعه برای رواندرمانی در نگاه اول کاری پیچیده به نظر می‌رسد. این پیچیدگی بیشتر از آن رو است که تجربه هرکسی در اتاق روان‌درمانی منحصر به خود او است و گاهی قابل‌اشتراک با دیگران نیست. به همین دلیل، تصورات خیلی از افراد از روان‌درمانی می‌تواند برگرفته از فیلم‌‌ها و کتاب‌ها باشد. تصویری که می‌تواند با فضای واقعی اتاق درمان به کلی متفاوت باشد و گاه افراد را برای شروع این تجربه نامطمئن سازد. در این قسمت نمونه‌هایی از این تصورات نادرست را برایتان آورده‌ایم

۱. فقط آدمای ضعیف روان‌درمانی میرن!

به طور معمول هر مراجع روان‌درمانی با هرآن چیزی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند که بسیاری از ما روزانه با آن روبرو هستیم: رابطه، اضطراب، اعتماد به نفس، افسردگی، تغییرات زندگی و ... . این در حالی‌ست مراجعه به روان‌درمانگر خود نیازمند اراده و انگیزه‌ای برای حل این مسائل است. انگیزه‌ای برای روبرو شدن با ترس‌ها و بودن در این مسیر پیچیده و گاه دشوار.

۲. من و درمانگرم دوستای خوبی برای هم میشیم!

رابطه روان‌درمانی از نظر روانشناختی رابطه‌ای صمیمی اما به شدت حرفه‌ای است. محدود ماندن این رابطه درمانی به جلسات درمانی و در موارد ضروری ارتباط تلفن، ایمیل یا پیام تلفنی از تعهدات و الزامات اخلاقی و قانونی روان‌درمانی است. تعهدی که کمک می‌کند مراجع بیشترین کمک را از این رابطه دریافت نماید.

۳. روان‌درمانی همش حرف زدنه!

ابزار کار روان‌درمانی کلمات هستند اما این به آن معنا نیست که روان‌درمانی کاری منفعلانه است. روان‌درمانی جایی نیست که درمانگر صحبت‌های شما را صرفاً گوش دهد بلکه جایی است که شما با کمک او به تجربیاتتان معنا می‌دهید، الگوهایی از روابط قدیمی در روابط جدیدتان می‌بینید و به بینشی هیجانی و تجربه‌ای در مورد آن دست پیدا می‌کنید.

 

۴. روان‌درمانی یه راه‌حل از پیش‌ساخته برای همه مشکلاتمون داره!

روان‌درمانی راه‌حلی برای تمام مشکلاتی که با آنها مواجهید ندارد. بیشتر مواقع فرد راه‌حلی دارد ولی چیزی در دنیای درونی‌اش اجازه نمی‌دهد به سوی حل مشکل حرکت کند و درمانگر کمک می‌کند این موانع عاطفی و شناختی در درونتان برطرف شود. گاه نیز مشکلاتی در دنیای بیرونی وجود دارد که غیرقابل‌تغییر است با این حال به کمک درمانگر ظرفیت مواجهه با این مشکلات و تاب‌آوری ما در رویارویی با این مسائل بیشتر می‌شود. بیشتر شدن این ظرفیت تفاوت زیادی در کیفیت زندگی روانی او ایجاد می‌کند.

۵. روان‌درمانگرم قراره من رو به خاطر اشتباهاتم سرزنش کنه!

هیچ‌ روان‌درمانی صرف‌نظر از نوع رویکرد قرار نیست جایی برای سرزنشگری و شرمگین کردن مراجع باشد. درمانگر قرار است چشم‌اندازی عینی  و خنثی را در اختیار مراجع قرار دهد و به او اجازه دهد مسئولیت زندگی‌اش را بپذیرد. در این مسیر قرار است  درمانگر و مراجع الگوهایی از زندگی درونی مراجع را با هم مشاهده کنند. الگوهایی که گاه به او آسیب می‌زند و برایش درد روانی ایجاد می‌کند. الگوهایی که جز در سایه شفقت به خود از میان نمی‌روند.

 

۶. یکی، دو جلسه برم روان‌درمانی همه مشکلاتم حل میشه!

تغییرات نیازمند زمان هستند. اگر پایتان شکسته باشد انتظار ندارید بعد از برگشت از مطب دکتر بتوانید مانند قبل بدوید. آسیب‌های روانی ما گاهی قدمتی به اندازه عمر ما دارند. سال‌ها طول کشیده تا الگوهای آسیب‌زا در ما شکل بگیرد بنابراین از میان رفتن آنها هم نیازمند صبوری و زمان کافی است. 

 

باور‌های نادرست در مورد روان‌درمانی با این چند مورد پایان نمی‌پذیرد. در پست‌های بعدی نمونه‌های دیگری از این باورها را با هم مرور خواهیم کرد.

 

 

 

 

الگوهای رایج مشکل‌آفرین بین والدین و نوجوانان

الگوهای رایج مشکل‌آفرین بین والدین و نوجوانان

همراه با رشد فزاینده فرزندمان در عبور از دوران کودکی به سمت دوران نوجوانی، تغییرات بدنی و فکری او، گسترش روابطش با همسالان و ورود به محیطهای اجتماعی بزرگتر، مسائل جدیدی به وجود می‌آید که غالبا، الگوهای تربیتی و ارتباطی پیشین والدین را به چالش می‌کشند. در برخی موارد، الگوهای مشابهی در خانواده‌ها مشاهده می‌کنیم که چرخه مختل شده ارتباطی بین آنها و نوجوانشان را تداوم می دهند. در اینجا به چند الگوی نسبتا رایج، می‌پردازیم :

1) اجتناب کردن از تناقضات

بسیاری از خانواده‌ها از پرداختن آزادانه به مشکلاتی که با نوجوانشان وجود دارد، از ترس بروز پیامدهای مخرب، پرهیز می‌کنند. یعنی هر زمان که تعارضی در رابطه بالا می‌آید، آنها رفتارهایی را در پیش می‌گیرند که از بروز مجدد آن مسئله جلوگیری کنند. ممکن است در بعضی خانواده‌ها، مشکل فرزند باعث شود حواس آنها از مشکلاتی که با هم دارند پرت شود. یا یکی از والدین از ورود به صحبتها اجتناب می‌کند چون نمی‌خواهد اختلاف نظرش با والد دیگر را مطرح کند. ممکن است نوجوانی بدرفتاری می‌کند، چون در مورد توانایی والدینش در مورد درک آنچه اذیتش می‌کند، اعتماد ندارد، پس مستقیما مشکلات را مطرح نمی‌کند. هر آنچه دلیل تعارضات باشد، نادیده گرفتنش کمکی به درک افراد از یکدیگر و حل آن نخواهد کرد.

2) بیش مراقبتی

از لحاظی، رفتارهایی که نوجوانان نشان می‌دهد نمایانگر ناپختگی آنها و اجتناب آنها از پذیرش مسئولیتهای دنیای بزرگسالانه است. متقابلا اگر والدین بیش از حد کارهای نوجوان را بر عهده بگیرند، وابستگی او را افزایش داده و با محروم کردن او از فرصتهایی که برای یادگیری و حل مسائل به شیوه خودش دارد، رشد نایافتگی او را تقویت می‌کنند. برای مثال مادری که اصرار دارد تکالیف فرزندش را چک کند تا مطمئن شود آنها را کامل انجام داده است، از اینکه او پیامد انتخابش برای عدم انجام تکالیفش را تجربه کند، جلوگیری می‌کند و این پیام را می‌دهد که او قادر به برعهده گرفتن مسئولیتهای دانش‌آموزیش نیست. ممکن است نیت والد حمایت از فرزندش باشد، اما باید توجه کند که رفتارش تا چه حد مناسب سن فرزندش است و احساس عدم توانایی را منتقل نکند.

3) رها کردن و عدم دخالت

برخی از خانواده‌ها مشکلات را کوچک می‌شمارند و نمی‌توانند شدت احتمالی مسائل را درک کنند. ممکن است والدین با مسئولیتها و مشغله‌های دیگری سرگرم باشند و یا در مواردی، چندان با فرزندشان نزدیک نباشند که مشکلاتش را بفهمند. چنین والدینی ممکن است هر زمان که فرزندشان می‌خواهد در مورد مشکلاتش صحبت کند، صحبتها را نصفه بگذارند، یا صحبت را به سمت مشکلات و نیازهای خودشان برگردانند. مثلا ممکن است والد به حدی تمرکز بر هزینه‌های فرزند  داشته باشد که به محض اینکه او بخواهد در مورد نیازهایش صحبت کند، این مسئله را پیش بکشد. بنابراین، نوجوان شروع به بدرفتاری می‌کند که نه تنها توجهی که می‌خواسته را به دست بیاورد، بلکه با استفاده از الگوی پرخاشگرانه-منفعلانه با زیاد کردن هزینه و گرفتن وقت والدین، آنها را آزار دهد.

4) اوج گرفتن تعارضات

فقط چون موقع گفتگو، همه در اتاق هیجانی صحبت می‌کنند، به این معنی نیست که در حال برقراری ارتباط با هم هستند. در بعضی از خانواده‌ها، هنگام گفتگو تعارضات به سرعت بالا می‌گیرند، چرا که اعضای خانواده احساسات هم را تحریک می‌کنند. والدینی که احساس می‌کنند نوجوانشان دست روی نقاط حساس آنها گذاشته، خودشان هم مقابله به مثل می‌کنند. ممکن است خواسته یا ناخواسته، والد چیزی بگوید که به جای کاستن از سطح تنش با آرام ماندن و گوش دادن حقیقی به آنچه فرزندش می‌گوید، اضطراب و حس ناکامی نوجوان را افزایش دهد.

5) محدود شدن زندگی

یکی از نتایج چرخه مشکل‌آفرین در خانواده این است که افراد در الگوهای تکرارشونده از تعاملاتی گیر می‌افتند که مانع از رشد و تغییرشان می‌شود. در برخی خانواده‌ها، والدین به حدی درگیر رفتار مخرب نوجوانشان می‌شوند که از توجه به باقی جوانب زندگی، مثل باقی فرزندان و رابطه خودشان باز می‌مانند. مثلا از تفریحات خودشان می‌گذرند تا فرزندشان را تحت نظر بگیرند و تمامی صحبتها، حول محور مشکلات نوجوان است. این مسئله ممکن است به والد حس نادیده گرفته شدن خواسته‌هایش را بدهد و او را تا مرز افسردگی پیش ببرد. هرچه والدین بیشتر بر رفتار مشکل‌آفرین تمرکز کنند، بیشتر احساس خستگی می‌کنند و بیشتر احساس ناکامی و دست تنها بودن در مورد تغییر رفتار فرزندشان خواهند داشت.

 

به ما بگویید شما کدام‌یک از الگوهای زیر را در روابط خانوادگی خود تجربه کرده‌اید؟

 

روان‌درمانگر مرد یا زن؟

روان‌درمانگر مرد یا زن؟

زمانی که می‌خواهید برای اولین بار فضای رواندرمانی را تجربه کنید نگرانی‌های زیادی در ذهن دارید. یکی از مسائلی که ممکن است ذهنتان را درگیر کند انتخاب رواندرمانگر زن یا مرد است. گاهی برخی از افراد ترجیح‌هایی در مورد جنسیت درمانگرشان دارند و مطابق با ترجیحشان روان‌درمانگری را انتخاب می‌کنند. گاهی هم این ترجیح، شکل نیرومند‌تری به خود می‌گیرد و به شکل یک «باید» به هنگام انتخاب درمانگر خود را نشان می‌دهد.

اما سؤال اینجاست که آیا باید این  تمایلات‌ را در نظر داشت و یا آن را نادیده گرفت؟ در اینجا نکاتی برایتان آورده‌ایم که توجه به آنها پاسخ به این سؤال را برایتان روشن‌تر می‌کند.

چه‌چیزی درمان را موفق می‌سازد؟

درمانگران،‌ اعم از پیر و جوان، مرد و زن و با هر رویکردی بر این نکته واقفند: مهم‌ترین عامل موفقیت درمانی جنسیت درمانگر یا مراجع نیست. بلکه ارتباطی است که بین آنها شکل می‌گیرد. ارتباطی که بر مبنای همدلی، پذیرش و احترام مقابل ساخته شده است. اینها ویژگی‌هایی هستند که فراتر از جنسیت در روان‌درمانی کارکرد دارند.

چرا برخی افراد ترجیح می‌دهند به درمانگری با جنسیت خاص مراجعه کنند؟

دلایل زیادی برای این سؤال وجود دارد. اول از همه فرد ممکن است احساس راحتی بیشتری در مورد در میان گذاشتن مسائل خود با درمانگر مرد و یا زن داشته باشد. هرچند این احساس راحتی ممکن است دلایل زیرین دیگری داشته باشد و گاهی حتی ممکن است نیاز به بررسی داشته باشد، با این حال می‌توان این ترجیحات را در روان‌درمانی در نظر گرفت.

تروماها و آسیب‌های روانی ممکن است باعث شود برخی افراد از صحبت با فردی همجنس آزارگر قبلی اجتناب کنند. برای مثال زنی که خشونت خانگی را تجربه کرده ممکن است درمانگر زنی را برای شروع روان‌درمانی انتخاب کند. برعکس برخی مردانی که آسیب دیده‌اند به دلیل ترس از ضعیف دیده شدن اعتماد به درمانگر زن را دشوار بدانند.

همه تجارب گذشته ما می‌تواند بر اولویت‌های انتخاب جنسیت روان‌درمانگرمان تأثیر بگذارد. این نکته قابل‌درک است و نمی‌توان به آن برچسب نادرستی زد.

 گاهی حتی گوش‌سپردن به این ترجیحات می‌تواند شروع درمان را برای ما راحت‌تر کند و در ادامه نیز درمان موفق‌تری را برای ما رقم بزند. اما باید این نکته را نیز در نظر داشت که این تجارب گاهی می‌تواند انتخاب‌های ما را بی‌جهت محدود کند، زمان مراجعه ما را به تعویق بیندازد و ما را از شروع درمان با یک فرد متخصص و فرصتی برای تغییر محروم کند.

 

 

چرا رواندرمانگران به شما راهکار نمی‌دهند؟

چرا رواندرمانگران به شما راهکار نمی‌دهند؟

سه دلیلی که رواندرمانگران به شما راهکار مستقیم نمی‌دهند

 

شاید زمانی که برای اولین بار برای رواندرمانی اقدام می‌کنید تصور کنید که قرار است با راهکارها و مشاوره‌های مستقیمی از سمت رواندرمانگر خود مسائلتان را بهبود ببخشید، اما معمولاً در همان جلسات اول وقتی متوجه می‌شوید که بسیاری از درمانگران این کار را نمی‌کنند ممکن است سرخورده شوید.

 

لطفا دقت داشته باشید: راهکار دادن مسأله‌ای پیچیده در رواندرمانی است و در شرایط مختلف می‌توان نگاه‌های متفاوتی به آن داشت. موقعیت‌هایی وجود دارد که در آن توصیه و راهکار دادن نه تنها مناسب، بلکه حتی ضروری به نظر می‌رسد.

 

  1. راهکار و توصیه گرفتن اغلب مفید نیست

وقتی با دوستان و خانواده خود در مورد مشکلاتتان صحبت می‌کنید ممکن است با توصیه‌هایی از سمت آنها مواجه شوید، این توصیه‌ها اگرچه می‌تواند تسکین موقتی برایتان باشد اما قطعاً نمی‌تواند به طور ریشه‌ای مشکلات را حل کند، به همین خاطر است که ما شغلی به نام روان‌درمانی داریم. اگر راهکار مستقیمی برای مشکل شما وجود داشت هیچ‌کسی بهتر از شما به پیچیدگی ها و ظرایف مسائلتان دسترسی نداشته و هیچ‌کس جز خودتان نمی‌توانست راه‌حل مستقیمی برای حل این مشکلات بیابد. در بیشتر موارد (به غیر از بحران‌ها و مسائل غیرعادی) توصیه‌های مستقیم به طور غیرمستقیم به فرد القا می‌کند که قدرت کافی برای مواجهه با مشکلاتش را ندارد. شما و درمانگر مسیر مشترکی را با هم طی می‌کنید که در طی آن خودمختاری، عاملیت و اتکا به خود شما تقویت می‌شود، ظرفیت های جدیدی در شما شکوفا می‌شود. تأثیراتی که می‌تواند حتی بعد از درمان هم پایدار بماند و عمر بیشتری از گرفتن یک راهکار داشته باشد.

 

  1. بیشتر افراد تمایلی به راهکار گرفتن ندارند!

این جمله شاید عجیب به نظر برسد، بیشتر افراد از نصیحت و توصیه خوششان نمی‌آید حتی اگر فکر کنند که به آن نیاز دارند یا حتی آن را بخواهند. این نکته حتی در بازاریابی و فروش هم به چشم می‌خورد، وقتی فروشنده‌ای مستقیماً به شما بگوید که چه کالایی بخرید باعث می‌شود که تمایل کمتری به خرید پیدا کنید. وقتی به مشکلی اشاره کنید و شخص مقابل فوراً به شما راه حلی نشان دهد چه اتفاقی درونتان رخ می‌دهد؟ معمولا افراد در این موقعیت‌ها احساس ناتوانی، ضعف و بی‌اعتباری می‌کنند. ما انسان ها عمیقاً و در درونمان به دنبال احساس خود‌کفایتی و خودمختاری هستیم و این همان چیزی است که راهکار و توصیه گرفتن می‌تواند در درونتان نادیده‌اش بگیرد.

 

  1. مشاوره مستقیم می‌تواند برای رواندرمانگران و مراجعان مسئولیت ایجاد کند

وقتی رواندرمانگرمان راهکارهایی ارائه می‌دهند و مراجع هم آن را انجام می‌دهد (بیشتر وقتها آن را به شیوه خودشان و با تغییراتی انجام می‌دهند) و اگر نتیجه ندهد، ممکن است مشکلات عمده‌ای در رابطه درمانی ایجاد شود و در هر دو طرف انتظاراتی خیالی به وجود آید. این نکته مهم است که رواندرمانی ظرفیتی را در شما ایجاد کند که احساس کنید زندگی را بر پایه انتخاب‌ها و براساس میل خودتان پیش می‌برید. توصیه گرفتن وابستگی ناسالمی نسبت به درمانگر ایجاد می‌کند که در درازمدت نه تنها کمک کننده بلکه توانایی‌های درونی شما را تضعیف خواهد کرد.

 

 در نهایت این رابطه درمانی است که شفابخش است و نه صرفا اطلاعات و راه‌حل. رابطه‌ای توأم با امنیت که مراجع در آن با خودمختاری و عاملیت شخصي‌اش به بینش‌های هیجانی و تجربه‌ای دست یابد، بینشی که کارکرد بیشتری در حل و فصل مشکلاتش به همراه خواهد داشت.

در پست‌های بعدی بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت، آیا شما نیز تجربه‌ای درباره آن داشته‌اید؟ آن را با ما به اشتراک بگذارید.

 

چه کسی امتحان دارد؟ شما یا فرزندتان؟

چه کسی امتحان دارد؟ شما یا فرزندتان؟

همه ما دوست داریم عملکرد فرزندمان در امتحانات خوب باشد و تمام تلاش خود را در راستای کمک به او می‌کنیم؛ اما گاهی حمایت از او تبدیل به فشار و تنش می‌شود. گاهی استرس والدین به قدری بالاست که گویی خود باید در جلسه امتحان حاضر شوند و قرار است مورد ارزیابی قرار بگیرند. با اینکه همه می‌دانیم فشار به فرزندمان باعث اضطراب بیشتر او می‌شود و این اضطراب می‌تواند عملکردش را مختل کند؛ ولی گاهی خارج شدن از این چرخه کار راحتی نیست.  

دوران امتحانات مدرسه، دوران امتحانِ رابطه والدین و فرزندان نیز هست. امتحانِ حفظ رابطه مطلوب و ایمن در این دوره سخت و پر فشار. در اینجا می‌خواهیم به چند نکته برای حفظ ارتباط مطلوب و حمایت از خود و فرزندمان اشاره کنیم:

1) پایگاه امنی برای فرزند خود در این دوره پرفشار باشید

حمایت کردن از فرزند هنگام امتحانات، تنها به معنی حضور فیزیکی، ساکت نگهداشتن خانه، برنامه‌ریزی و درس پرسیدن نیست. به اضطرابها و نگرانی‌های او گوش دهید و سعی کنید با کمک خودش بفهمید چه چیزهایی مانع مطالعه و آمادگی مناسب او برای امتحان می‌شود. با نگرانی‌های او همدل باشید و به او نشان دهید که می‌فهمید در دوران دشواری به سر می‌برد و مورد ارزیابی قرار گرفتن می‌تواند برای هر کسی سخت باشد. تلاش او را ببینید و به او نشان دهید این دوران سخت، کوتاه‌مدت است و او می‌تواند مانند دفعات قبل از پس آن بربیاید.

بعضی از دانش‌آموزان نگران هستند که نتوانند بهترین باشند یا انتظارات شما، مسئولان مدرسه یا معلمان را برآورده کنند. آنها نسبت به طرد بسیار حساس هستند و برای فرزندتان در دوران مدرسه، هیچ چیزی به اندازه طرد شدن به واسطه عملکرد نامطلوب، سخت و فشارزا نیست. آنها مدام احساس شایستگی خود را محک می‌زنند و در این راستا به بازخوردهای ناشی از عملکرد خود بسیار حساس هستند. با عملکرد خود و رابطه‌تان او را مطمئن کنید که موفقیت درسی، ملاک اصلی شما برای دوست داشتنش نیست و اینکه شما همیشه برای گفتگو و کمک به آنها، آنجا خواهید بود.  

2) تلاش برای یافتن برنامه یادگیری متناسب با ویژگیها و نیازهای خاص او

سبک‌های یادگیری مختلفی وجود دارد که لزوما بر هم برتری ندارند. شاید عادات مطالعه شما برای خودتان مناسب بوده باشد، ولی لزوما برای فرزندتان مناسب نباشد. شاید میزان زمانی که او برای یادگیری نیاز دارد با هم‌کلاسی دیگرش متفاوت باشد. مهمترین نکته این است که به او کمک کنید سبک مناسب خودش را پیدا کند و در این راستا می‌توانید از راهنمایی متخصصان استفاده کنید.

3) تامل بر خود: دیدن خودتان از بیرون

بسیاری اوقات تنش و اضطرابی که در مورد فرزندمان تجربه می‌کنیم، ناشی از تصوراتی‌ست که از خودمان به عنوان یک والد خوب داریم. در حقیقت، اینکه کودک در امتحان نمره خوبی کسب نکند، ممکن است برای والد به معنای ناکارآمدی خودش باشد. اضطرابها و تنشهای والد برای عملکرد فرزند، می‌تواند ناشی از تجارب گذشته او در نقش دانش‌آموز و توقعات والدین خودش نیز باشد. این موارد باعث می‌شود که بدون توجه به توانمندی حقیقی فرزندتان، استانداردهای بالایی برای عملکرد او در نظر بگیرید. سعی کنید الگوی اضطرابی خودتان را شناسایی کنید و خود را از بیرون ببینید تا بتوانید درک کنید رفتارهای شما چه تاثیری بر افزایش ترس و نگرانی‌های فرزندتان دارد.

4) بپذیرید که شما هم به عنوان والد، قدرت محدودی دارید

به عنوان والد، شما نمی‌توانید کنترل کنید که فرزندتان می‌خواهد مطلبی را یادبگیرد یا نه، یا اینکه در مدرسه چه عملکردی نشان دهد. حمایت از فرزند در دوران امتحانات فقط در مورد بهبود شرایط برای یادگیری اوست و شما فراتر از این نمی‌توانید معجزه کنید. شما نمی‌توانید یادگیری را بردارید و در سر کودکتان فروکنید. پس سعی کنید روی نتیجه عملکرد او، بیش از حد سرمایه‌گذاری نکنید. هر تغییری در فرزند شما، نیازمند زمان است و یک شبه تحقق نمی‌یابد. هیچ نمره‌ای ارزش نابود کردن رابطه شما و فرزندتان یا تخریب اعتماد به نفس او را ندارد. نمونه‌های فراوانی از بزرگسالانی وجود دارد که در زندگیشان بدون نمرات عالی، موفق شده‌اند. پس سعی کنید دورنمای مسئله را در نظر بگیرید. شکست در یک امتحان، هرگز پایان دنیا نیست (حتی وقتی که این‌گونه به نظر برسد!)

 

در نهایت در زمانهای سخت؛ همیشه به این فکر کنید که ۱۵ یا ۲۰ سال بعد انتظار دارید فرزندتان از این دوره و رابطه خودش با شما، چه چیزی به خاطر بیاورد....؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقاله والدگری تأملی

مقاله والدگری تأملی

ممکن است پیش از این اصطلاحاتی مثل ذهن‌آگاهی، ظرفیت تاملی، نظریه ذهن یا ذهنی‌سازی را شنیده باشید. تمامی این اصطلاحات، اشاره به جنبه‌های مختلف یک اصل ارتباطی دارند: این که نیاز است همه ما، خودمان و دیگران را به عنوان موجودات مجزایی ببینیم که هرکدام ذهنی مستقل برای خود دارند و ادراکشان ممکن است از وقایع یکسان، متفاوت باشد.

این اصل ارتباطی در رابطه والد و فرزند اهمیت زیادی داشته و به آن «ظرفیت تاملی» می‌گویند.

درکی که ما بزرگسالان از اتفاقات داریم، تحت‌تاثیر تجارب قبلی ما، به‌خصوص تجاربی که با والدینمان داشته‌ایم، قرار می‌گیرد. بنابراین اگر می‌خواهیم ارتباط موثرتری با فرزندمان داشته باشیم، به جای تکیه بر ادراک قبلی خود و پیش‌فرضها، می‌بایست مشاهده‌گری در مورد رفتارهای کودک، را تمرین کنیم. «ظرفیت تاملی» اشاره بر مهارت درک و فهم خود و دیگران، از جمله درک حالتهای درونی مثل احساسات، عقاید، نیات و خواسته‌های هرکس می‌شود. ظرفیت تاملی زمانی رشد می‌کند که در روابط اولیه، مراقب کودک بتواند از دیدگاه کودکش به احساسات و نیازهای او نگاه کند

هیچکدام ما نمی‌توانیم دقیقا بدانیم که دیگری چه می‌بیند، به چه فکر می‌کند و چه احساس یا دریافتی در هر لحظه دارد. اما می‌توانیم در حدس زدن، خوب عمل کنیم و از نشانه‌هایی که فرد می‌دهد استفاده کنیم. اما باز هم تا زمانی که خودش تایید نکند، نمی‌توانیم مطمئن باشیم.

برای درک بهتر کودک، والدین باید تلاش کنند به جای عکس‌العمل به رفتار نادرست، علتهای زیرین آن را جستجو کنند. رفتار تمامی آدمها، معانی نهفته دارد و والد می‌تواند با استفاده از مفهوم چرخه دلبستگی، به جستجوی نیاز پشت رفتار بپردازد. برای مثال در پایان یک روز کاری سخت، اگر کودکی بدرفتاری می‌کند، به جای آنکه والد به رفتار بد او عکس‌العمل نشان دهد، باید در نظر بگیرد که چه چیزی کودک را آشفته کرده و سعی کند از طریق حدس زدن و ترغیب کودک به مشارکت، بین ذهن خود و کودک ارتباط برقرار کند. از این مسیر، آنها تجربه مشترکی از "بودن با هم" را کسب می‌کنند که کیفیت دلبستگی را بالا می‌برد. با پرورش ظرفیت تاملی، والد هرگز فراموش نمی‌کند که ممکن است گاهی درک او از علت رفتار کودکش، نادرست باشد.

اما اگر والدی اغلب موارد اشتباه حدس بزند و اصرار کند که دیدگاه خودش به موضوع درست است، یا دائما به فرزندش بگوید که من بهتر از خودت می‌دانم در ذهنت چه می‌گذرد، کودک می‌آموزد که به دیدگاه خودش بی‌اعتماد باشد و باور کند تفاوتی بین ذهن من و دیگری وجود ندارد. در نهایت، توانایی این کودک برای در نظر گرفتن خواسته‌های دیگران کاهش پیدا می‌کند، که بر توانایی همدلی او، کیفیت روابط دوستانه و صمیمانه‌اش اثر می‌گذارد. این مسئله همچنین باعث می شود او نتواند از نیازهای خودش آگاهی پیدا کند، دائما به دنبال تایید بیرونی باشد و نتواند تجاربش را در درون، با زبانی که شخصا برایش معنادار باشد، سازماندهی کند.

زمانی که از والدگری تاملی استفاده میکنیم:

1. قرار است کمتر "کاری" کنیم و بیشتر در کنار کودک "حضور" داشته باشیم.

2. بدون القای حس شرم و سرزنش، به کودک بگوییم که رفتار او برای ما چه معنایی دارد. از او بپرسیم چطور می‌توانیم به آرام شدنش کمک کنیم.

3. از اصطلاحاتی مثل "حدس میزنم میخوای...." یا  "فکر میکنم .... باعث شده که..." استفاده کنیم و او را تشویق کنیم که در کشف نیازش به ما کمک کند.

4. زمانی که ما ذهن و نیاز کودک را محترم می‌شماریم، این پیام را می‌دهیم که آنچه تو تجربه می‌کنی ارزشمند است. چنین کودکی بعدا این توانایی را پیدا می‌کند که در مورد خواسته‌ها و نیازهای دیگران هم کنجکاو باشد.

 

آیا شما تا به حال تجربه‌ای از والدگری تاملی داشته‌اید؟ خوشحال می‌شویم تجارب مثبت خود را در بخش نظرات با ما در میان بگذارید.

در ستایش احساسات اصیل

در ستایش احساسات اصیل

احساسات بخش مهمی از زندگی ما هستند. اما در مورد این نیروهای هیجانی که قدرت زیادی برای رشد و یا سرکوب ما دارند آموزش کمی به ما داده شده است. دانستن برخی موارد در مورد اهمیت احساسات به ما کمک می‌کند

 

۱.داشتن احساسات شما را ضعیف نمی‌کند. مغز شما به درستی کار می‌کند. احساسات شما واقعیت انسان بودن شما را خاطر نشان می‌کند. مغز همه افراد برای تجربه خشم، غم، ترس، انزجار، شادی، هیجان و ...طراحی شده است.احساسات اصیل به ما کمک می‌کنند بقا پیدا کنیم. به عنوان مثال، ترس ما را از خطر دور می‌کند. زمانی که احساسات اصیلمان مورد قضاوت، شرمساری یا طرد شدن قرار بگیرند دچار اضطراب، ناامنی یا افسردگی خواهیم شد.

۲. احساسات اصیل به ما احساس زنده بودن و انسان بودن می‌دهند. این احساسات انرژی روانی ما را تأمین می‌کنند. افکار ما راکد است. این احساسات اصیل ما هستند که به تجربیات زندگی رنگ و بوی می‌بخشند. احساسات به بدن ما انرژی می‌بخشند و آن را به جنبش در‌می‌آورند. به عنوان مثال، خشم بدن ما را برای مبارزه آماده می‌کند تا به ما کمک کند از یک حمله جان سالم به در ببریم. انزجار، با رفلکس تهوع، ما را وادار می‌کند چیزی سمی را دفع کنیم و از ما در برابر مواد غذایی سمی و افراد سمی محافظت می‌کند. زمانی که غم و اندوهی را به دنبال از دست دادن فردی بااهمیت احساس می‌کنیم، به دنبال آرامش و ارتباط می‌گردیم و به آن پاسخ دهیم تا التیام پیدا کنیم.

۳. گاهی جامعه و خانواده با پیام‌هایی آشکار و یا نامحسوس به ما یاد می‌دهند احساسات را نادیده بگیریم، بی‌اعتبار یا دفن و گاه سرکوب کنیم. این عواقب زیادی برای سلامت روان ما در پی دارد. برای سال‌های متمادی، جامعه ما را به این باور رسانده که می‌توانیم «ذهنی فراتر از ماده و جسم» داشته باشیم بدون اینکه واقعاً نقش و زیست‌شناسی احساسات را درک کنیم. اضطراب، افسردگی و بسیاری از اختلالات روانی، ناشی از مسدود شدن احساسات هستند. وقتی این احساسات به قدری دردناک باشند که نتوان آن‌ها را به تنهایی تحمل کرد، ذهن و بدن ما راهبردهای مختلفی را برای سرکوب این احساسات به کار می‌گیرد. و زمانی ما جریان این احساسات را مسدود کنیم، از سرزندگی و انرژی که می‌تواند زندگی را برایمان بهتر کند، تهی می‌شویم.

۴. ما می‌توانیم یاد بگیریم که احساسات خود را به صورت درونی پردازش و به آن اعتبار ببخشیم و سپس فکر کنیم که چگونه آنها را به بهترین شکل بیان کنیم. زمانی که دریابیم در پس اضطراب ما، ترس، غم، هیجان و شادی پنهان شده است، اضطراب به میزان قابل‌توجهی کاهش پیدا می‌کند و می‌توانیم با احساسات زیربنایی به طور مؤثرتری برخورد کنیم. به عنوان مثال، اگر احساس کنیم شخص دیگری بر مرزهای ما پا گذاشته است می‌توانیم خشم خود را پردازش کرده و از آن برای ابراز خواسته‌ها و نیازهایمان استفاده کنیم و یا تصمیم بگیریم که در لحظه دست به کاری نزنیم.

 

تجربه احساسات اصیل به ما کمک می‌کند با خود واقعیمان بیشتر در ارتباط باشیم، ذهن ما به بدنمان متصل‌تر می‌شود و انسجام بیشتری در خود احساس می‌کنیم، در واقع یکپارچه‌تر می‌شویم. این احساسات بیانگر نیازهای اصیل ما هستند. آنها به ما نشان می‌دهند چه کسی هستیم و چگونه تحت تأثیر تاریخچه زندگی خود قرار گرفته‌ایم. آنها در واقع مانند قطب‌نمایی ما را در زندگی هدایت می‌کنند.

Image

ساعات کاری

شنبه تا پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۲۱

با ما تماس بگیرید

اینماد